فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 13 اردیبهشت 1403

درس هفتم عروض نیمایی

کارگاه عروض

درس۷

عروض نیمایی

تا اینجا دیدیم که عروض شعر فارسی مبتنی بر نظم و تساوی هجاهای مصراع هاست و طول مصراع ها هم ثابت است این ثابت بودن طول مصراع ها سبب مشکلات زیادی در شعر فارسی شده بود . مثلا اگر هر مصراع شعر از سه فاعلاتن تشکیل شده بود و حرف شاعر به اندازه ی چهار فاعلاتن بود او ناچار می شد یا حرفش را ناقص و ابتر بیاورد یا از گفتن آن چشم پوشی کند یا اینکه فاعلاتن چهارم را به مصراع دیگر منتقل کند و چون هر بیت او به اندازه‌ی شش فاعلاتن فضا داشت و حرف شاعر در فاعلاتن چهارم تمام می شد او باید دو فاعلاتن باقی مانده را هم پر می کرد یا اگر بر عکس شاعر به اندازه ‌ی مثلا هشت فاعلاتن حرف داشت و فضای بیت او شش فاعلاتن بود باقی مانده‌ی حرفش را چه می کرد؟ باید به بیت بعد موقوف می کرد . و این خودش مشکلات زیادی را تولید می کرد. نیما می گوید : ” شعرای قدیم اگر آثارشعریشان را از نقطه نظر وزن و ارتباط آن با احساسات و حالات مختلف تجزیه کنیم آزادی حرف زدن را به [سنن] و قواعد نقلی فروخته بودند . در بسیاری از موارد محتاج بودند که مطلب شعری خود را تمام کنند، ولی قافیه و الفاظ تمام نشده بود . آن وقت به واسطه‌ی یک اجبار بیجا و بی مناسبت ، وقتی وسط بیت یا مصراعی بودند ، مجبور بودند تا ؟آخر بیت یا مصراع را پر کنند ، معلوم است از چه چیزها … برای این که مقدار های هجایی –یا مقدارهای صوت – و کلمات باهم وفق پیدا کند ، شاعر یک دسته لفظ را مصالح کار خود می ساخت بعد آن ها را (به شکلی که ضمنا زننده هم نباشد ) با مراقبت کامل و گاهی با زحمت زیاد ، در شکم و سوراخ های مطلب می گنجاند و نیز در مواقعی که شاعر نمی خواست مطلب شعری خود را تمام کند عکس این قضیه صدق می کرد…”به ابیات زیر از سوزنی سمرقندی توجه کنید :

شادمان باد مجلس مستو-

– فی مشرق حمید دی الجو –

– هری آن صدر کز جواهر ال –

– فاظ او اهل دین و دانش و دو –

– لت تفاخر کنند….

یا در بیت زیر از مولوی

عاقل آن باشد که عبرت گیرد از –

– مرگ یاران و بلای محترز

می بینیم که در این ابیات چون افاعیل مصراع ها و ابیات تمام شده بقیه‌ی مطلب به مصراع و بیت بعدی موقوف شده است . هرچند این امر در شعر کلاسیک به نوعی عیب محسوب می شد ولی عیبی رایج بود و معمولا شاعران گاهی به آن تن می دادند . همچنین به بیت زیر از حافظ نگاه کنید :

دی پیر میفروش که ذکرش به خیر باد گفتا بنوش باده غم دل ببر زیاد

سخن شاعر این است که : ” دی (دیروز) پیر میفروش گفتا بنوش باده غم دل ببر زیاد ” اما این سخن نمی تواند تمام افاعیل دو مصراع را پر کند. از این جهت شاعر برای نیم مصراعی که کم دارد باید فکری کند. خوب ، نبوغ حافظ مسئله را به نحو احسن حل می کند و عبارت ” که ذکرش به خیر باد ” را که جمله ی معترضه است در آن قسمت خالی می ریزد و آن جا را پر می کند . ظاهرا عیبی ندارد اگر شاعری از پیر میفروش یاد نیکی بکند . اما اگر افاعیل اجازه نمی دادند هم قادر بود این کار را بکند ؟ نه . علاوه بر این ، عبارت ” که ذکرش به خیر باد ” حشو است و هیچ چیزی به آنچه که شاعر می خواسته بگوید اضافه نمی کند

فقط فضایی را که نباید خالی می ماند به خوبی پر کرده است.یکی از کارهایی که نیما در عروض خود انجام داده است – یکی از مهمترین کار ها – این است که شاعر را از این محدودیت ها خلاص کرده است . در مورد شعر حافظ ، ما اگر ، توصیه‌ی نیما را به کار بندیم ، یعنی اضافات را کنار بگذاریم و در آن جا که شاعر احتیاج دارد وقفی کند و سکوتی محسوس آنجا هست مصراع را تمام شده تلقی کنیم همان چیزی می شود که نیما می خواست :

دی پیر میفروش ،

گفتا بنوش باده غم دل ببر زیاد.

پس در عروض کلاسیک شاعران مختار و مجبور بودند که ” در هر جای که وزن پُر شد ، مصراع را تمام کنند و یا آن قدر سخن را ادامه دهند که وزن پرشود.” [ اخوان – بدعت ها و بدایع … – ۱۱۲] نیما با بر داشتن قید تساوی از مصراع های شعر فارسی ” دست شاعر را در سرودن شعر بازکرد بی آن که از زیبایی موسیقایی وزن قدیم بکاهد. در این وزن که با طبیعت زبان سازگارتر است ، شاعر مجبور نیست برخلاف طبیعت زبان جمله هایش را مساوی بیاورد تا در مصراع های مساوی بگنجد ، زیرا در این گونه وزن ، مصراع جایی تمام می شودکه کلام خاتمه یابد یا نفس تازه کردن یا تاکید و غیره… لازم باشد ” [دکتر وحیدیان کامیار ] مثلا اگر شعر شما در بحر رمل است لازم نیست که فاعلاتن های شما در مصرع ها برابر باشند در یک مصراع می توانید به اندازه‌ی یک فاعلاتن بیاورید و در دیگری دو یا سه یا چهار فاعلاتن ، و در سومی حتی نیمی از یک فاعلاتن را به عنوان مصراع داشته باشید. به مصراع های زیر از شعر خانه ام ابری است ” از نیما نگاه کنید.

خانه‌ام ابری است فاعلاتن فاع

یک سره روی زمین ابری ست با آن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن

از فراز گردنه خرد و خراب و مست فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع

باد می پیچد فاعلاتن فع

یک سره دنیا خراب از اوست فاعلاتن فاعلاتن فاع

و حواس من فاعلاتن فع

آی نی زن که تو را آوای نی برده است دور از ره کجائی؟ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن

فاعلاتن

خانه ام ابری ست فاعلاتن فاع

* دوستان اگر این مصراع ها را تقطیع هجایی کنند ، خواهند دید که در موارد بسیاری شاعر از اختیار بلند تلفظ کردن مصوت کوتاه استفاده کرده است همچنین در مواردی از اختیار حذف همزه بهره برده است.

با توجه به این مصراع ها می‌بینیم که شاعر تساوی طولی مصراع ها را رعایت نکرده است . اما نظم موجود میان هجا ها را با دقت ، درست مثل شعر کلاسیک رعایت کرده است در این جا نیما با حفظ هسته‌ی مفید عروض سنتی ، بخش نامفید آن را کنار گذاشته و یک نظام عروضی جدیدی پدید آورده است . که اساس تقطیع آن همان عروض سنتی است . اما اتفاقات جالبی در آن روی داده است . به عنوان مثال دوستان به خاطر دارند که در باره‌ی گروه های وزنی به اشاره صحبتی کردیم و گفتیم هر گروه وزنی که از تکرار یک پایه پدید آمده باشد در عروض سنتی می تواند به صورت بالقوه دوازده و در پایه های سه هجایی ، نه وزن تولید کند . که هر کدام از آن ها وزن مستقلی هستند و در زبان فارسی این امکان وجود ندارد که شاعر بتواند از دو گرایش وزنی همپایه در یک شعر استفاده کند . چون این کار را عیبی بزرگ می دانستند و به منزله‌ی جهل و عدم آگاهی از علم عروض تلقی می شد مثلا در بیت زیر قائم مقام فراهانی از سه فاعلاتن استفاده کرده است :

باز باغ از فرّ فروردین جوان شد گلستان چون روی یار دلستان شد.

مولوی هم در بیت زیر از سه فاعلاتن استفاده کرده است با این تفاوت که در سومین فاعلاتن هجای آخر “تن” را حذف کرده است .

بشنو این نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند.

در عذروض سنتی این دو شعر در دو وزن کاملا متفاوت سروده شده اند که از یک خانواده اند ، و شاعر اولی حق ندارد در جایی از شعر خود مصراعی بیاورد که هجایی از آخر آن افتاده باشد . شعر او فقط باید بر وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن [─ ں ─ ─ ⁄ ─ ں ─ ─ ⁄ ─ ں ─ ─ ] باشد و شاعر دوم هم نمی تواند رکن آخر را فاعلاتن کامل بیاورد شعر اوهم فقط باید فاعلاتن فاعلاتن فاعلن [─ ں ─ ─ ⁄ ─ ں ─ ─ ⁄ ─ ں ─ ] باشد که در این مورد باید گفت که مولوی در مثنوی خود پنجاه و دو هزار بار این قالب را بدون تخطی تکرار کرده است . حال آن که در نظام عروضی نیما این دو وزن و همه‌ی زحافات وزن رمل می تواند در یک شعر مورد استفاده قرار گیرد به عبارت دیگر نیما امری را که در عروض سنتی محال بود در عروض خود به آسانی ممکن کرد و از هر وزنی که از تکرار یک پایه تشکیل می شود به جای وزن های متعدد فقط یک وزن ایجاد کرد که در آن تمام زحافات وآنواع آن در یک شعر همنوایی کرده یک موسیقی کامل عروضی را ایجاد کرده اند . از این جهت است که وزن شعر ها در عروض نیمایی پرباری و تنوع موسیقایی سمفونیک پیدا می کنند. گویی انسان به یک موسیقی با شکوه که با ساز های متنوعی نواخته می شود گوش می سپارد.

واقعیت این است که در عروض نیمایی از تنوع بیرونی وزن شعر فارسی کاسته می شود مثلا اگر نُه گروه وزنی در غروض سنتی صد و دو وزن بالقوه تولید می کنند ، در عروض نیمایی تمام این صد و دو وزن به اضافه‌ی زحافات بیشمار جدیدی که فقط در عروض نیمایی امکان بروز و ظهور پیدا می کنند فقط نه وزن تولید می کنند . این کاهش بیرونی به نفع پرباری درونی وزن شعر تمام می شود. در حالیکه از هر مصراع شعر نیمایی موزیک خاصی شنیده می شود که در هماهنگی با کل موسیقی شعر است . از این جهت است که وزن هر قطعه شعر نیمایی از دیگری متفاوت است مثلا اگر دو شعر هر دو در وزن رمل سروده شده باشند موسیقی عروضی آن دو از هم متفاوت خواهد بود چرا که آن ها در هر مصراعی موزیکی متفاوت از یک دیگر تولید خواهند کرد زیرا تعداد فاعلاتن ها در مصراع های آنها برابر نخواهد بود. چرا که شاعر تابع چنین ضرورتی نیست.

به مصرع های زیر که از دو شعر نیما انتخاب شده اند توجه کنند.

… مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده

رفته تا آن سوی این بیدادخانه

بازگشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه ،

نوبت روز گشایش را

در پی چاره بمانده.

[ منظومه‌ی مرغ آمین ]

مانده از شب های دورادور

برمسیر خامش جنگل

سنگچینی از اجاقی خرد

اندر او خاکستر سردی،

همچنان کاندر غباراندوده‌ی اندیشه های من ملال انگیز

طرح تصویری در آن چیزی

داستانی حاصلش دردی…

[اجاق سرد ]

همان طور که می بینید این شعرها هر دو در وزن رمل (فاعلاتن) سروده شده اند ولی آهنگ و موسیقی آنها کاملا از یکدیگر متفاوت است . در حالیکه در عروض سنتی چنین نیست . این که منطق الطیر عطار و مثنوی معنوی مولوی هر دو در یک وزن سروده شده اند امری که بلافاصله قابل تشخیص است .چون موسیقی عروضی هر دو شعر درست مثل هم است.در واقع در عروض نیمایی ظاهرا ما با تجمیع اوزان همپایه مواجهیم در حالیکه در اصل تنوع وزنی از حالت مکانیکی گذشته خارج شده به امری کیفی تبدیل می شود و وزن هر قطعه از دیگری متفاوت می شود . از این جهت است که نیما می گوید: “…روی هم رفته ما از هر قطعه متوقع وزنی مخصوص هستیم.” در همین راستاست که در جای دیگری می گوید: “… در دفتر عروض من یک مصراع یا دو مصراع هر قدر هم که منظوم باشد ، حاکی از وزن ناقصی بیش نیست. چند مصراع متوالی و به اشتراک هم‌اند که وزن مطلوب را به وجود می آورند.” [ در باره‌ی شعر و شاعری ص ۳۴۶]

حالا می شود مقصود نیما را از جمله های بالا فهمید که از نظر او مجموعه‌ی چند مصراع است که می تواند یک نظم موسیقایی را تولید کرده به ذهن برساند و قطعا این با تکرار بسته‌ی تعداد معینی از افاعیل عروضی بر نمی آید . مثلا اگر شما هزار بار هم “فعولن فعولن فعولن فعولن ” را پرکنید از آن گونه وزن و موزیکی که مد نظر نیماست خبری نخواهد بود بلکه این موزیک و موسیقی مورد نظر نیما، از ترکیب به قول خود نیما تونیک ها و روتونیک های وزن شعر پدید می آید آنجا که صداهای مختلف در یک هماهنگی جادویی موسیقی نهایی وزن شعر را پدید می‌آورند. خودش می گوید: ” این نظم طبیعی در نظر من با این ارتباط دارد که تا چه اندازه سازنده برای هر فطعه ی شعرش با خود هست و می نواند باشد و در عین حال هستی او از حیث نشانه هایی که از خارج می دهد با وضوح تر است. برای منظم سرودن و شبیه به کار اتفاقی کار نکردن ، تا جه اندازه کار کشته است. پس از آن تا چه اندازه طبع او مهیا و در سر حال است ، یعنی حالی که مناسب با سرودن شعر است و در برداشت وزن شعر او تاثیر دارد تا بتواند آن حرکت ها و حالت ضمنی را دست به دست در یابد و از دست ندهد تونیک ها و روتونیک های وزن شعر خود را با جان و جلا و با قوت رسوخ به میان بگذارد . به آکورد های لازم راه ورود داده آن ها را به جای مطمئن و بی تزلزل خود بنشاند. بالاخره تنالیته با تناسب تر و آرمنی لازم و مطبوع را (که مجموع کلی وزن شعر او شناخته می شود) در شعر به وجود بیاورد. [در باره‌ی شعر و شاعری ص ۳۴۴]

پس می بینبیم که این کار یعنی کوتاه و بلند کردن مصراع ها را کاملا آگاهانه انجام داده است و با کاری که او انجام داده است عروض فارسی از کیفیت موزیکی پربارتری برخوردارشده است.

 

پایان بندی مصراع ها در عروض نیمایی

سؤال این است که در شعری که معلوم نیست هر مصراع آن باید چند رکن داشته باشد ، مصراع کجا تمام می شود ؟ چگونه شاعر می تواند تشخیص دهد که مصراعش تمام شده است؟

نیما می گوید: ” ریخت کار من ، که مردم در خصوص آن اظهار نگرانی می کنند … از نظر روش به سه رکن اساسی تکیه دارد :

۱- کمیت مصراع ها که وزن را از حیث مایه ی اصلی و کیفیت تونیک و روتونیک آن می شتاساند.

۲- اندازه‌ی کشش مصراع ها (که هر یک از یک یا چند کلمه تشکیل یافته‌اند) و مکمل رکن اول‌اند و آرمنی لازم را در واقع وزن مطلوب مجموع شعر را می سازد.

۳- استقلال مصراع ها به توسط پایان بندی آن ها که عملیات ارکان را ضمانت می کند و اگر این نباشد شعر از حیث وزن یک بخر طویل است. نظیر قطعاتی که در سال های اخیر بعضی از جوانان حساس و با ذوق به رویه‌ی کار من می سازند.[در باره‌ی شعر و شاعری ص ۳۴۶]

در این جا احتمالا اشاره‌ی نیما به شعر” باران ” گلچین گیلانی است. اما این نکته ی پایان بندی مصراع ها از مسائل اساسی عروض نیمایی است .چون در اینجا یکی از تفاوت های اساسی عروض نیمایی با عروض کلاسیک دیده می شود. در عروض سنتی شاعر با مقیاس های از پیش آماده‌ای سروکار دارد و مصراع هایش باید آنجا که طول مقیاس تمام می شود تمام شود. اگر حرفش کمتر از طول مصراع بود با آوردن حشو و زواید باید باقی مانده ی طول مقیاس را پر کند و اگر حرفش بیش از اندازه ی طول مقیاس بود به قول اخوان ثالث آن را “باید توسری خورده ، با حالت زاری بیاورد” به هر حال شاعر به هیچ وجه آزادی لازم را در تعیین اندازه ی مصراع هایش نداشت . همه چیز پیشاپیش با نظمی آهنین آماده بود و شاعر باید در چهارچوب آن نظم آهنین سخن بگوید. حال آن که در عروض نیمایی شاعر این آزادی را دارد که هرجا سخنش تمام شد مصراعش زا ببندد. گفتیم مصراعش را ببندد ، نه اینکه رها کند و مصراع ها مانند واگن های ترمز بریده با سرعت به هم بخورند ، و با فشار یک دیگر را از ریل سلامت عروضی خارج کنند. شاعر باید مصراع هایش را ببندد و در بستن مصراع ها باید طوری عمل کند که استقلال مصراع ها حفظ شود . نیما از ناآشنایی برخی از پیروانش با روش او بارها شکایت کرده است به عبارت زیر که جنتی عطایی از قول نیما نقل می کند توجه کنید :

“قطعاتی که جوانان در این سال ها به سبک من ساخته اند ، از حیث وزن هرج ومرج عروضی را ایجاد کرده است . مصرع ها در آن ها استقلال ندارند . هیچ قاعده ای ضمانت استقلال آن ها را نمی کند . اکثر این ها به اصطلاح عامیانه بحر طویل ساز هستند فقط بعضی از جوان ها که با من تماس نزدیک داشته اند . متوجه پایان بندی مصراع ها شده اند . همین طور متوجه شده اند که کجا قافیه برای مصراع لازم می آید.”

شاد روان مهدی اخوان ثالث اجتهادات خود را در زمینه ی پایان بندی مصراع ها در عروض نیمایی به شکل زیر تدوین کرده است . او بعد لز توضیح در باره ی بحر رمل مخبون [ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن … فعلات ] و این که نیما شعر “مهتاب ” را در این وزن ساخته است مصراع اول آن را می آورد و پس از توضیح مفصل و جدل با مخالفان و طرح براهین و دلایل نیما و نیمائیان ، آنچه را که در زمینه ی پایان بندی مصراع ها استنباط و استنتاج کرده – مورد قبول ما هم هست – چنین عرضه می کند.

۱- جمله یا عبارت شعری تمام شده است و وزن لازم خودرا گرفته ، دیگر لزومی ندارد و ذوق رخصت نمی دهد که چیزی در دنباله‌ی آن بیاید . مثل همان مصراع “می تراود مهتاب.”

۲- از نظر سوق طبیعی کلام ، مکثی یا نفس چاق کردنی لازم است . مثلا جای آمدن ویرگول ، مانند مصراع اول دومین شعر ابتدای مقال:

گر بدینسان زیست باید پست ،

من چه ناپاکم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم.

۳- مسندالیه یا مبتدایی ذکرشده ( یا عبارت و جمله ای مبتدا واقع شده) پس از آن وقف کوتاهی می شود . مانند : ” غم این خفته ی چند، / خواب در چشم ترم می شکند”

۴- تکیه و توجه بخصوصی روی کلمه یا عبارت یا یک مبتدا می شود. یا منادایی می آید که لازم است توجه خواننده به آن بیشتر جلب شود و آن مصراع مشخص باشد و مناسب تر است که بین آن عبارت یا جمله و جمله‌ی بعدی از این لحاظ ، مختصر توقفی باشد. مانند”آی آدم ها!”

۵- مطلب در جای آرامی سیر می کند، کشش و طول بیشتری لازم نیست باید آرام و کوتاه و آهسته باشد . کوتاهی بیشتر مطلوب است و سزاوار است .بین این قسمت از عبارات (مثلا قسمت آندانته ) با قسمت های دیگر فرق گذاشته شود یا بر عکس سیر مطلب و موزیک ادای کلام ایجاب می کند که چند کلمه تند و یک نفس و پشت سر هم ، توفان وار برمغز شنونده هجوم بیاورد (مثلا قسمت آلگرو) گویی موج بزرگی برمی خیزد و سپس آرام می گیرد. مانند : “کز مبارک دم او آورد این قوم به جان باخته را …الخ”

۶- وصف یا صفت یا توضیحی برای مبتدا یا عبارتی که در مصراع قبل ذکر شده می آید یا مثلا جمله‌ی معترضه ای یا عطف بیانی مانند: ” …که به جانش کشتم ./ و به جان دادمش آب، …” که این دو مصراع هر دو وصف مصراع قبل یعنی همان : “نازک آرای تن ساق گل ” است.

۷- گاه لازم است کلام و جملات طولانی شعری به چند قسمت تقسیم شود زیرا در بحور متشابه (خاصه در بحور متشابه الافاعیل و متساوی الارکان ) وقتی که یک مصراع خیلی طولانی شود ، ذهن آن لذت خاص و افسون لازمه وزن را خوب ادراک نمی کند و متلذذ نمی شود و وزن از تاثیر می افتد و وظیفه‌ی خود را انجام نمی دهد از این رو کلام به چند پاره‌ی منقطع( چند مصراع) تقسیم می گردد، مانند :

در تمام طول شب ،

کاین سیاه سالخورد انبوه دندان هاش می ریزد،…

و یا

آن جهان افسا ، نهفته در فسون خود ،

از پی خواب درون تو ،

می دهد تحویل از گوش تو خواب تو به چشم تو ،…

پادشاه فتح بیدار است.

که مثلا سه مصراع ” و آن جهان افسا…تا … به چشم تو ” اگر بی وقفه در وزن و بی تقسیم به صورت چند جمله ی پشت سر هم می آمد،پر طولانی و خسته کننده می شد.

۸- و سرانجام بالاخره باید مصراع در جایی خاتمه پیدا کند و مکث و وقف و اشباع حرکتی یا ثقیل کردن هجایی باشد که شعر (البته در بحور متساوی الارکان و متشابه الافاعیل) به صورت بحر طویلی در نیاید مگر قصد بحر طویل سرودن داشته باشیم که البته حسابش با اوزان نیمایی فرق دارد …

[ بدعت ها و بدایع … ص ۱۰۷ و ۱۰۸ و ۱۰۹]

از نظر اخوان توجه به این نکته ها سبب می شود که شاعر پایان بتدی مناسبی برای مصراع هایش تدارک کند و در دام بحر طویل گویی و … نیفتد .

حالا برای اینکه شما عملا ببینید که نیما در پایان مصراع هایش چگونه عمل کرده است وزن بند هایی از سه شعر او را جلوی مصرع ها می نویسیم

از شعر مهتاب

می تراود مهتاب فاعلاتن فع لات

می درخشد شبتاب فاعلاتن فع لات

نبیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات

غم این خفته ی چند فاعلاتن فَعَلات

خواب در چشم ترم می شکند فاعلاتن فعلاتن فَعَلن

نگران با من استاده سحر فعلاتن فع لاتن فَعَلن

صبح می خواهد از من فاعلاتن فع لا تن

کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلن

در جگر لیکن خاری فاعلاتن فع لاتن

از ره این سفرم می شکند فاعلاتن فعلاتن فَعَلن

نازک آرای تن ساق گلی فاعلاتن فعلاتن فَعَلن

که به جانش کشتم… فاعلاتن فع لن

مصرع هایی از” که می خندد که گریان است؟”

گذشتند آن شتاب انگیز کاران کاروانان مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعی (= فعولن )

سپر ها دیدم از آن ها فرو بر خاک مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلان

که از نقش وفور چهره های نامدارانی مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

حکایت بودشان غمناک مفاعیلن مفاعیلان

بدیدم نیزه ها بیرون مفاعیلن مفاعیلان

به سنگ از سنگ چون پیغام دشمن تلخ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلان

بدیدم سنگ های بس فراوان که فروافتاد مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلان

به زیر کوه همچون کاروان سنگ های منجمد بر جا مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

چراغی جز دمی غمگین بر آن نوری نیفشانید مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلان

سری را گردش اشکی، فزون از لحظه ای آنجا نجنبانید. مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاغیلن مفاعیلان

کنون لیکن که از آنان نشانی نیست و آن جا مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

همه چیز است در آغوش ویرانی و ویران است مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلان

که می خندد که گریان است ؟… مفاعیلن مفاعیلان

مصرع هایی از “پادشاه فتح”

در تمام طول شب فاعلاتن فاعلن

کاین سیاه سالخورد انبوه دندانهاش می ریزد فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع

وز درون تیرگی های مزور فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن

سایه های قبر های مردگان و خانه های زندگان در هم می آمیزد

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن

فاعلاتن فع

و آن جهان افسا نهفته در فسون خود فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع

از پی خواب درون تو فاعلاتن فاعلاتن فع

می دهد تحویل از گوش تو خواب تو به چشم تو . فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع

پادشاه فتح بر تختش لمیده است. فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع

بس شب دوشین بر او سنگین و بزم آشوب بگذشته، فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع

لحظه ای چند استراحت را فاعلاتن فاعلاتن فع

مست بر جا آرمیده است… فاعلاتن فاعلاتن فع

ممکن است کسی بگوید که چرا تمام مثال ها از وزن های تک پایه یا مکررالارکان آورده شده است ؟ و از وزن های دوپایه یا بیشتر مثالی ذکر نشده است ؟ جواب معلوم است ، چون در وزن های تک پایه است که امکان اشتباه زیاد است اکثر کسانی که در عروض نیمایی کار کرده اند . در این وزن های تک پایه یا مکررالارکان با کوچکترین بی توجهی از عهده‌ی بستن مصراع های شعر خود بر نیامده‌اند و به دام بحر طویل گویی افتاده اند همان ها که نیما به آن ها “بحرطویل ساز ” می گوید.

حال اگر به ارکان پایانی مصراع های بالا توجه کنید می بینید که به ندرت ممکن است که رکن پایانی عینا تکرار رکن اصلی باشد به عنوان مثال در شعر “مهتاب” از مصراع هایی که نقل کردیم فقط دو مصراع در آخرین رکن به نوعی تکرار رکن اصلی است چراکه در آن ها هم به جای فَعَلاتن ، فع لاتن آورده که ثقل هجاهای بلند پی در پی اجازه نمی دهد که به مصراع بعدی نقل شود و در بقیه‌ی موارد آخرین رکن محذوف است یعنی به جای فَعَلاتن ، فع لن یا فَعَلن آورده در جاهایی هم این رکن محذوف پایانی را در هجای آخر اشباع کرده است. یعنی به جای فع لن ، فع لات آورده است که نیم هجا از فع لن بیشتر است. در این موارد محذوف آوردن هجای آخر سبب شده است که مصراع ها از یکدیگر جدا باشند و مصرع بعدی خود را ادامه‌ی مصراع قبلی نشان ندهد.

در شعر “که می خندد که گریان است؟” مسئله از شعر مهتاب حساس تر است زیرا این وزن هزج (مفاعیلن) با کوچکترین غفلتی به بحر طویل تبدیل می شود .لطفا ببینید که نیما چگونه مصراع ها را بسته است. در این سیزده مصراع که ما تقطیع کرده ایم فقط سه بار در رکن پایانی از “مفاعیلن” استفاده کرده است که مصراع قبل و بعد از آن ها به” مفاعیلان ” ختم شده است. و این امر اجازه نمی دهد که او با یک مصراع دراز غیر قابل کنترل مواجه شود . همین وضع را در شعر “پادشاه فتح” می بینیم که از یازده مصراع آن نه مصراع به “فع” ختم می شود که سلسله‌ی فاعلاتن ها را قطع می کند یکی به “فاعلن “ختم می شود که آن هم همان کار را انجام می دهد فقط در مصراع سوم یک فاعلاتن کامل در رکن پایانی داریم که لزوم وقف و درنگ سبب آمدن آن است علاوه بر این، مصراع قبل و بعد از آن، چنان بسته شده اند که امکان به هم پیوستن سلسله ای از فاعلاتن ها را از بین رفته است.

نتیجه آن که عروض نیمایی پدیده‌ای کاملا مدون و اندیشیده شده است و گشایشی بسیار مهم در شعر فارسی است. و اگر ذهن شاعری آن را ملکه ی خود کند می تواند با توجه به این مطالب به خوبی از عهده‌ی آن برآید.