فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 31 اردیبهشت 1403

خوانش غزل ( وگرگ زاده ای به ده آمد ….) از آقای محمد بهرامی اصل

خوانش غزل ( وگرگ زاده ای به ده آمد ….) از آقای محمد بهرامی اصل
به قلم : محبوبه حیدری

تحول درغزل فارسی چونان تحول درشعرفارسی که گذشت زمان،عوض شدن نسل ها ، مختصات جغرافیایی وتحولات اجتماعی وفرهنگی و…درتغییروتحول آن نقش بسزایی داشته است، اجتناب ناپذیربوده است .
درسیراین تحولات،شعرایی که خودرا با جریان تحول هماهنگ کرده وهمگام با این جریان ویا به عنوان پیشاهنگ وپیشروبوده اند ، درحافظه ی تاریخی ادبیات ما اطراق کرده وبقیه که نقشی در
این تحولات نداشته اند یا نخواسته اند داشته باشندویا درمقابل آن صف آرایی کرده وبه تخطئه ی
جریان پرداخته اند،حتی اسمی ازخودنتوانسته اندبرذهن تاریخ ادبیاتمان بیادگاربگذارند.
با این مقدمه وبررسی اجمالی بیوگرافی آقای محمد بهرامی اصل به شرح وبسط غزلی ازایشان
باعنوان ( وگرگ زاده ای به ده آمد ….) خواهیم پرداخت ، امیدکه بتوانیم این شاعرارجمند راکه
علیرغم سه دهه فعالیت ادبی هنری،عمری درانزوای حضورخویش سربه جیب گمنامی فروبرده
وفارغ ازدغدغه ی نام ونان وبدون توسل به دستاویزهای غیرالهی ، به سرودن اشعاروخلق آثار
هنری گرانسنگ پرداخته است ،بهترشناخته وبشناسانیم.
آقای بهرامی متولد برفریزان 1340 بوده وهنرمندی دانش پژوه است که در دو رشته ی ادبیات- فارسی ومهندسی مکانیک تحصیلات کلاسیک داشته وعلاوه برسرودن شعردررشته ها ی نقاشی
وخوشنویسی نیز ید طولایی داشته ودارای مقام های استانی وکشوری می باشد، که کسب چندین مقام اول استانی وکشوری دررشته ی نقاشی و شعرومقام چهارم خط نستعلیق درسطح کشورمان
نشان ازهمت والا وبالای ایشان داشته و دارد.
آقای بهرامی اصل شاعری است که همیشه ی ایام همگام باتحولات ادبی،متحول شده وهرازگاهی
باارائه ی شعری،پیشگام وپیشاهنگ بودن خود رادراین عرصه به منصّه ی ظهوررسانده است
برای اثبات این ادعاغزل ( وگرگ زاده ای به ده آمد…) ازایشان راکه باعنوان غزل شماره ی 7
درسایت ( شعرنو) درج شده وبا 23 امتیاز 5 مورداستقبال دوستان شاعر قرارگرفته است ، به بررسی اجمالی می نشینیم .
ابتدا غزل مذکورراباهم مرور می کنیم.

( وگرگ زاده ای به ده آمد…)

چشم درخت پیربیابان ، تصویری ازبهار ندارد
این دشت تشنه آه ودریغا ، راهی به آبشارندارد
ازابر، آسمان حوالی ، خالی شده است ، خالی خالی
گوئی که راه دردل این دشت ، چیزی بجزغبارندارد
گلبوته های خشک وفسرده ، ازبس که مانده دست نخورده
چون تارعنکبوت که سست است ، بنیان استوارندارد
طوفان قراروتاب ندارد ، صحرابجزسراب ندارد
این سرزمین که آب ندارد ، گوئی که غمگسارندارد
اینجا که بادیکه سواراست ، آئینه داردشت غباراست
وآسمان که چشمه ی ناراست ،رحمی به کوهسارندارد
دستی که بذرشوربکارد ، ابری که دربهارببارد
یاآن زبان که شکرگذارد ، گوئی که این دیارندارد
  
ازشهرجاده ای به ده آمد ، وگرگ زاده ای به ده آمد
گفتاکه جای زندگی آنجاست ، شهری که خارومارندارد
بفریفت شهرتادل مارا ، ازماگرفت نای ونوارا
وهیچکس نگفت خدارا ، که شهربرگ وبارندارد
ازخیراسب ومیش گذشتیم ، ازروی نعش خویش گذشتیم
باقلب پرزریش گذشتیم ، گفتیم ده قطارندارد
دل ازدرخت ومیوه چوکندیم ، گفتیم ماکه شهرپسندیم
دل رابه کشت وکارچه بندیم ، جائی که چنگ وتارندارد
بستیم رخت وجمله رمیدیم ، پیوند خودزقریه بریدیم
بی بال وپربه یاوه پریدیم ، گفتیم کارعارندارد
بهرامی – 29 شهریور 72

شعرباتیتر( وگرگ زاده ای به ده آمد…)شروع می شودکه شروع آن با واو عطف وادامه ی آن
با سه نقطه ، نشان ازعمق حادثه ای دارد که در راه است و خبری را می رساند که شاعر برای رساندن آن اشاره به ادامه داربودن وعمق وژرفای آن می کند.
ماجرادرذهن شاعرما هفده سال پیش اتفاق افتاده است ،درست زمانیکه برای غزل ،اوزان دوری
مقبول نمی افتاد واگرشاعری ادعا می کردکه شعری که درچنین وزنی(دوری) سروده غزل است
بزرگان واعاظم واکابرغزل به اوگوشزد می کردندکه : بگویید چهارپاره سروده ام نه غزل واو
چاره ای جزپذیرش حرف آنان رانداشت چراکه با معلومات وسواد آن زمان چنین غزلی مقبول
نمی افتاد.
تیترغزل ازهمان آغاز، دوری وروایی بودن غزل را به ما اعلام کرده ومارامتوجه می سازد که
غزل می خواهد داستانی را برای ما بازگوکند وما ناگفته درمی یابیم که باداستان غزلی مواجه هستیم که به ارتباط عمودی ابیات ونهایتا به نتیجه ای منتج ازانسجام اندیشه منتهی خواهد شد.
دربیت اول شاعربرای شناساندن دهی که می خواهد ازآن سخن بگوید،به سراغ کهنسال ترین
ساکن ده یعنی درخت پیری رفته است که زمانی ازاهالی ده موردنظربوده ولیکن الان در بیابانی
قرارداردکه ازبس خشکسالی،تصویربهاررافراموش کرده ، ودر دشتی واقع شده است که زمانی
آب وآبشاردرآبروهاورودخانه های آن جاری وساری بوده است،والان یادآوری آنهاجزآه کشیدن
وافسوس خوردن نتیجه ای برای بیننده ندارد.
واژه ی درخت در بیت اول چنان در دل بیت جاخوش کرده وصاحب تشخّص شده است که شاعراز
چشم اوروستا رامی بیند وبازبان اوتشنه بودن دشت وبیابان راکه زمانی دردل خودروستایی را –جاداده بود،بیان می کند.
شعردروزن ( مفعول فاعلات مفاعیل ، مفعول فاعلات مفاعیل ) که از بهترین وموسیقایی ترین –
اوزان دوری برای سرودن و دکلمه ی شعر می باشد، سروده شده است وشگفتا که شاعرما هفده سال پیش سرودنی را تجربه می کند که مختصات شعرامروزرادربطن خود دارد وراهی راترسیم میکندکه شاعران مدعی پست مدرن وپسا غزل وپیشروامروزه باافتخاربرای پیمودنش ازهمدیگر
سبقت می گیرند.
ماجرادارای دواپیزود یا دوپرده ی اصلی است ، كه پرده ي اول شرح حال وروزروستابعدازاتفاق مهاجرت ومتروكه ماندن آن وپرده ي دوم شرح ماجرايي است كه بر روستارفته وآن را به خاك
سياه نشانده است.
شاعربعدازبررسي اجمالي وضع زمين آبادي پس ازپديده ي شوم مهاجرت،چشم به آسمان منطقه
دوخته وشرح حال آسمان رابااحساسي بديع ودلنشين به تصوير مي كشد وحيات وممات ابرهارا كه چون درخت داراي تشخص هستند وحيات بخش، بررسي كرده وكوچ ابرهاراازپهنه ي آسمان لايتناهي ونشستن غباررابه جاي باران كه مرگ ونيستي حيات را بدنبال دارد اينگونه مي سرايد:
ازابر، آسمان حوالی ، خالی شده است ، خالی خالی
گوئی که راه دردل این دشت ، چیزی بجزغبارندارد
نقش تصويردرتک تک ابیات اين غزل روايي وبه اصطلاح داستانغزل آنچنان پررنگ است كه من تصور مي كنم اگرنام چنين غزل هايي غزلتصويرگذاشته شود،پربيراه نخواهدبود.
ازابیات سوم تاششم شاعروضع ده راازلحاظ رویش ،کاشت ،داشت و برداشت بررسی کرده شدت خشکسالی وعلل این پدیده رابه بررسی می نشیند وباآوردن بیت :

گلبوته های خشک وفسرده ، ازبس که مانده دست نخورده
چون تارعنکبوت که سست است ، بنیان استوارندارد
واشاره به تارعنکبوت وسست بودن آن، تلمیحی ازقرآن کریم به تصویرمی کشد وآیه ی چهل ویک سوره ی عنکبوت را به ذهن متبادرمی کند که می فرماید: (مثل الذین اتخذوامن دون الله اولیاءکمثل العنکبوت اتخذت بیتاوان اوهن البیوت لبیت العنکبوت لوکانوایعلمون).
یعنی مثل کسانی که ولی یی غیرازخدابرای خودگرفتند، مانندمثل عنکبوتی است که برای خود
خانه ای انتخاب میکند وبدرستی که سست ترین خانه ها،خانه ی عنکبوت است،اگربه درستی
بدانید.
وباآوردن بیت ششم وشرح دلزدگی وامتناع سکنه ازکاشتن بذروازیادبردن طریق شکرگذاری
برعنکبوت آیین بودن مردم فریب خورده روستا که شهرنشینی رامنتهای آمال خویش پنداشته
اند صحّه گذاشته وجلوه ی سراب ، بی قراری طوفان ، یکّه سواری باد ، بی غمگساری زمین
،آیینه داری غبار، چشمه ی ناربودن آسمان وبیرحمی ابربهاررا ناشی ازناشکری مردمی قلمداد
می کند که شوروشوق زندگی و بذرافشانی شان راحس عافیت طلبی وتجدد خواهی ومدرنیته ی
کاذب زایل کرده است تا جایی که زبانشان را که زمانی شکرگذار نعمت های بی دریغ الهی بود،
قاصرکرده وباعث شده است که ابرهای بهاری که بی دریغ برهرسرزمینی باریده وحیات وزندگی
دوباره می بخشد، این سرزمین نفرین شده رابه باد فراموشی بسپارد.
اپیزود دوم باحادثه ای شروع میشود که میتوان گفت علت اصلی این نابسامانی وگرفتاری میتواند
باشدوآن فردفریبکاروحیله گری است که بواسطه ی کشیده شدن جاده ای از شهربه ده ، پایش به
آبادی بازشده،تاچونان گرگی درنده که خودرابه گله زده وهمه ی گوسفندان راکشته وفقط یکی را
باخود می برد،عامل ازهم پاشیدن روستا شده ونیت شوم خودراعملی نماید.
ازبیت هفت الی یازده شاعرچگونگی تاثیرحرفهای گرگ زاده رابرروستائیان به شرح می نشیند وخودرانیزبجای فردی ازافرادروستاگذاشته وبه بیان نکاتی میپردازدکه این فریب خوردن راسبب
شده اندوخاطرنشان می سازدکه بخاطرخدا هم که شده کسی ماراازنیت شوم این مردفریبکارآگاه
نکردوبمانگفت که زندگی شهری زندگی بی برگ وبار، بی عاطفه ، بی درخت ومیوه، بی کشت و
کار است وما دراین نوع زندگی جایگاهی نخواهیم داشت وشخصیت مان درزیربارکارهای کاذب خردخواهد شدومجبورخواهیم شدبه هرکارپستی که آقامنشی ماراخدشه دارمی کند،تن دردهیم.
وشاعر مابسیارزیبا به تصویرمیکشدچیزهایی راکه یک روستایی هنگام دل کندن ازآبادی ازدست
میدهدوچنین می سرایدکه :
ازخیراسب ومیش گذشتیم ، ازروی نعش خویش گذشتیم
باقلب پرزریش گذشتیم ، گفتیم ده قطارندارد
دربیت دهم شاعرمابسیارماهرانه نداشتن چنگ وتارراکه کنایه ازنداشتن دلمشغولی ها ،تفریحات
روزمره،خوشگذرانی های کاذب وسرگرمی های لهوآمیزاست ، یکی ازعوامل کشیده شدن اهالی
روستابه سمت شهرهاقلمدادکرده وچنین می سراید:
دل ازدرخت ومیوه چوکندیم ، گفتیم ماکه شهرپسندیم
دل رابه کشت وکارچه بندیم ، جائی که چنگ وتارندارد
وبالاخره شاعربابیت دلنشین ،غربت آلودوحزن انگیزیازدهم ، جواب روستائیان راکه مهاجرت
خودرا به نحوی ازانحا توجیه میکنندپاسخ گفته وچنین بیت را می بندد :
بستیم رخت وجمله رمیدیم ، پیوند خودزقریه بریدیم
بی بال وپربه یاوه پریدیم ، گفتیم کارعارندارد
وبه زیبایی هرچه تمامترکوچ به شهررابه عنوان بی بال و پربه یاوه پریدن مطرح کرده وکار
عارنیست راکه به عنوان پاسخ روستائیان به کسانی است که علت مهاجرت آنان راجویا می شوند،بکار می برد.
دراین غزل یازده بیتی میشود گفت که تصویرحرف اول رامی زند وشاعرباریک خیال ماچنان
زوایای مهاجرت خانمان سوزبه شهررامی سرایدکه مخاطب درذهن خودتصویروتصوردرستی
ازاین پدیده رابدست می آوردوباخود می اندیشد که چگونه مردان کاروتلاش وسازندگی برای
رسیدن به زندگی کاذب شهری باقلبی پرازریش،ازروی نعش خویش می گذرند.
جریان شعرازاول تاآخرجریانی رئالیستی وواقع گرایانه بوده ومشکلی ازاجتماع مان رابازگو
می کند که هنوزهم که هنوزاست دامنگیرمان می باشد.
با تشکرازآقای بهرامی که اجازه ی اظهارنظردرمورد شعرشان راازما دریغ نکرده وآدرس
وبلاگ هایشان رادراختیارما قراردادند تا بتوانیم مختصری ازبیوگرافی ایشان رادراین مقال
بیاوریم.
پیروزوکامیاب ،درپناه حضرت حق باشید.

بخش نقد ادبی | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو