فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 28 اردیبهشت 1403

حکایت (٢)

یکی از ملوک خراسان سلطان محمود سبکتگین را بخواب دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گردید و نظر همی کرد، سای…

یکی از ملوک خراسان سلطان محمود سبکتگین را بخواب دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گردید و نظر همی کرد، سایر حکما از تأویل آن فرو ماندند مگر درویشی که بجای آورد و گفت: هنوز نگرانست که ملکش با دیگرانست
بـس نـامـور بـزیـر زمـیـن دفـن کـرده انـدکز هستـیش بـروی زمین بـر نشان نماند
و آن پـیر لاشـه را که سـپـردند زیر خـاکخاکش چـنان بـخورد کزو استـخوان نماند
زنـدســت نـام فـرخ نـوشـیـروان بــخــیـرگر چه بسی گذشت که نوشیروان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمرزان پـیشـتـر کـه بـانگ بـرآید فـلـان نمـاند

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج