فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 1 خرداد 1403

حکایت آن اعرابی که بر فرزندان خود نام سباع درنده نهاده بود و بر خدمتگاران نام بهایم چرنده

آن مـسـافـر بـهـر دولـت یابـییمــانــد شــب در خــانـه اعــرابــیـیجمله فرزندانش از خرد و بزرگیافت همنام ددان چون شیر و گرگهر که بـود از خادمانش یکسره…

آن مـسـافـر بـهـر دولـت یابـییمــانــد شــب در خــانـه اعــرابــیـی
جمله فرزندانش از خرد و بزرگیافت همنام ددان چون شیر و گرگ
هر که بـود از خادمانش یکسرهگــوســفــنـدش نـام بــودی یـا بــره
گفت بـا او کای سـپـهدار عـربآیـدم زیـن نـامـهـا امـشــب عـجــب
گفـت فرزندان که در خـیل منندمـسـتـعـد از بــهـر قـهـر دشـمـنـنـد
خـادمـان از بـهر خـدمـتـگـارینـدمـتــصـل در شـغـل مـهـمـانـداریـنـد
گرگ بـاید قهر دشمن را و شیرتـا بــود بــر کـشـتـن دشـمـن دلـیـر
بـهر خدمت بـره بـه یا گوسفندتــا ز فــعــل او نـیـابــد کــس گـزنـد

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج