فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 15 اردیبهشت 1403

حمید داراب

تصویر تست
تصویر تست

حمید داراب

 

آيه هاي پس از رحلت

 

نام شعر :: جنون گم شده ي برگ بيدها

جای تو خالیه وسط ِ سر رسیدها

شکل ِ جنون ِ گم شده ی برگ ِ بیدها

عمری اگر چه پیرُهَن عثمانی ِ منی

حالا چه خوش قواره شدی، به ولید ها

با من بگو که درد همان استخوان سخت

تا کِی گلوی زخمی ما را درید ، ها ؟

تا این سکوت کهنه مرا جان به لب کند

خود را زدم به کوچه ی شیخ مفید ها

2

همواره آن راهی که پایانش نمیبینم

ردی از امضا پای پیمانش نمی بینم

عمری خودم را حیله دادم با امیدی که

اخباری از طرح فراخوانش نمیبینم

تا من بخواهم با خودم بی تو کنار آیم

این را نخواه از من که آسانش نمیبینم

3

نام شعر :: گاهي مي انديشم كه گويا سايه ات اينجاست

بین من و تو یک خزر دوری ست باور کن

طعم جدایی مان همین شوری ست باور کن

میدانم اینکه چشم هایت خیره بر پیش است

چشمان من هم مات آن ،کوری ست باور کن

گاهی می اندیشم که گویا سایه ات اینجاست؟

افسوس که این سایه هم سوری ست باور کن

دادی بزن ، پژواک آن را میرساند موج

وقتی شفق در نقشی از بوری ست باور کن

این فاصله اما ،اگرچه سخت و طولانی ست

نامش یکی ، دریاست و دوری ست باور کن

در- حافظ -اما باز دنبال چه میگردی

تقدیر ما شاید همین جوری ست باور کن

4

نام شعر :: صدا پشت صدا مُرد

تا که تمامِ اشتیاقِ ماجرا مُرد

چیزی نگفتیم و صدا پشتِ صدا مُرد

یک عمرِ من با من گذشت و تازگی ها،

پی برده ام از ابتدا با من خدا مُرد

بی پاسخ این پژواکها ، رفت آن قَدَرْ که

در بینِ آن بی پاسخی، صوتِ دعا مُرد

5

نام شعر :: سخت است دل كندن در ظلمت از خورشيد

بر گونه های من ، باران مزن ، باران

این کوه دریا شد ، اینسان مزن، باران

زخمی که از دردش ، من استخوان دادم

شوری نکن با او ، بر آن مزن، باران

سخت است دل کندن، در ظلمت از خورشید

دست از دلم بردار، آسان مزن، باران

تصمیم من هرگز، بر آن و با این نیست

سر نیزه هایم را ، قرآن مزن، باران

جانی که میدانی ،ارزان تر از حرف است

حرف گرانت را، بر جان مزن باران

6

نام شعر :: با واژه ها بگذار هرچه شد نبودم

در شعر هایم نیز فکر ِخود نبودم

هم، او، که روی سکه اش، شب شد نبودم

افهم ، تو حامد ، اِبن هرکس می شود بود

می شد که باشم ، حیف که ، لابد نبودم؟

من آیه های اورشلیم دین خود را

ایاک نستعین و ک نعبد نبودم

اما هم از ، پیغمبر تو زخمگین تر

اِستاده ام تنها و ، با هدهد نبودم

دل شوره دارم ، سرگذشت واژه ها را

با واژه ها ، بگذار هرچه شد ، نبودم

7

نام شعر :: قانع شوم نباشي چه حس درد ناكي

حرفی بزن به زخمم در این سکوت شاکی

آدم قیاس درد است یک درد اشتراکی

در پاسخم چه دارد فردا به جز معما؟

– سطری – که روی دستم می ریخت آب پاکی

فهمیدم از مرور هر روز – آرزوهام –

افتاده اند با هم یک گوشه گرد و خاکی

اینکه نیایی و من ، قانع کنم خودم را

قانع شوم نباشی ، چه حس درد ناکی