سخـن عارف سـتـوده سیرچون به اینجا رسید پیش پسرگفـت کای فـهم را مهیا تـوعشق من بـود ازین قبـل بـا تورخــت آیـیـنـه مـصــفـا بــودزان جــمــال ازل هــوی…
سخـن عارف سـتـوده سیر | چون به اینجا رسید پیش پسر |
گفـت کای فـهم را مهیا تـو | عشق من بـود ازین قبـل بـا تو |
رخــت آیـیـنـه مـصــفـا بــود | زان جــمــال ازل هــویــدا بـــود |
چشم من بود بر جمال ازل | چـون در آییـنـه ات فـتـاد خـلـل |
چشم ازان آینه فرو بـستـم | پـس زانوی خـویش بـنشستـم |
شـاهد از آینـه چـو تـابـد رو | بـــه بـــود آیـــنـــه ســـر زانـــو |
آن که بـاشد ز زانو آینه اش | حـسن معنی شود معاینه اش |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج