فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 14 اردیبهشت 1403

جلال جاوند

محسن نظری
جلال جاوند اصفهان متولد 14 شهريور 67 کارشناس ارشد معماري

1

مردّدست ، که از استخاره می خواهد
همان که قلب مرا تکّه پاره می خواهد

جواب هر چه که باشد ، گذر مکن از من
ستم مکن به کسی کز تو چاره می خواهد

چه آرزوی عجیبی ست در دلِ مرداب
که از تو ماه، فقط یک نظاره می خواهد

به رغم سنگدلی ات ، چو ابر می گریم
شبیه طفل، که یک گاهواره می خواهد

نشد که بگذرم از تو ، بخواه برگردم
منم همان که فقط یک اشاره می خواهد

2

آخرش این رود هم آغوش دریا می شود
قلب تو با قلب من در یک جهان جا می شود

حتم دارم که نگاهت می کُشد آیینه را
آن زمان که ماهِ پشت ابر پیدا می شود

روسری بردار زیبا رویِ چشم آهوی من
زلف تو بر رویِ شانه، آه زیبا می شود

در نهایت ما دوتا وردِ زبان ها می شویم
ماهی و مهتاب،اینقدر،عاشق آیا می شود؟

یوسفِ درقصر یازندان چه فرقی می کند؟
یوسفِ در چاه هم سهم زلیخا می شود

سرگرانی می کند این قسمت و تقدیرِ ما
آخرش این بخت هم،همسایه یِ ما می شود

3
زخمی درون سینه ام، دارد مرا دق می دهد
بعد از تو سرتا پایِ من بوی شقایق می دهد

رفتی وُ یادت بعد تو ، در لابه لای واژه ها
لبخند را می گیرد وُ هی بغض وُ هق هق می دهد

عمریست سرگردان تو،درکوچه هامی گردمُ-
پاداش این صبر مرا ، زجرِ دقایق می دهد

دیگر زلیخا دست بردار از خیالات محال…!
یوسف جواب عاشقش رامثل سابق می دهد

سقف اتاقم حاضرست، آوار باشد بر سرم
عکسِ تو بردیوار هم رای موافق می دهد

4
خوبِ من دور شوم، دور شدن را بلدی؟
دور خود پیچش و محصور شدن را بلدی؟

یا که من مست شوم با تب تند نفست
خوشه های ترِ انگور شدن را بلدی؟

با سر و چشم بگویم که تو منظور منی
وسطِ جمع تو منظور شدن را بلدی؟

بین موهای تو من گم بشوم در دل شب
شکل فانوس شدن، نور شدن را بلدی؟

دلبرت با رقبایت بنشیند گپ و گفت
حالت کر شدن و کور شدن را بلدی؟

طرح لبخند بدوزی به لبانت در جمع
شیوه ی مبهم مجبور شدن را بلدی؟

بین این حالت فرضیِ ندانستن، تو
خوب، معشوقه ی مغرور شدن را بلدی.

5
بوم چشمان تو تصویر غم چلچله هاست
کوچ،تفسیر من ازچشم تو وآن گله هاست

فکر کردم که دلت سمت من است،تا دیدم
نامه هایم وسط هرزترین باطله هاست

کاش ای یار ، دلت سمت دلم بود ولی
دل تو دشت عبور همه ی قافله هاست

جای هر بوسه ی تو روی تنم حک شده است
چون خیالی که شبیه تب آن آبله هاست

سال ها مثل دو گل مانده فقط بین کتاب
بین ما فاصله ای نیست ولی فاصله هاست

با همین دوری و این ظلم تو را می خواهم
که زمان شاه ستم پیشه ی بی حوصله هاست

6
آخرش درد دلم کور و کَرَم خواهد کرد
اشک آغشته به خون،خون جگرم خواهد کرد

چشم در چشم، صدایت، نفست، آغوشت
فکر این حادثه ها، در به دَرَم خواهد کرد

یاد تو در دل من مثل همان خمره ی می
هرچه می کهنه شود،مست ترم خواهد کرد

اگر این فاصله ها کم نشود می دانم
تبِ گیرایِ غمت، جان به سرم خواهد کرد

آنقَدَر مست توام بی خبر از دنیایم
آخرش مرگ فقط با خبرم خواهد کرد