جريان گرفت در ريه ات قحطي نفس دستت دوباره در پي كپسول مي دويد تاول فقط به راه گلو زخم مي زد و شكر خدا كه حنجره ات را نمي بريد * دنبال قرص هاي تو از جا پريدم و دستم گرفت بر لب ليوان و آب ريخت لبريز بود بغض درون نگاه من يك دفعه بي مقدمه و بي حساب ريخت * بابا نفس بكش… به خدا خوب مي شوي تنها، حماسه ي نفست خواهش من است قرآن بخوان دوباهر برايم، بخوان پدر باور بكن صداي تو آرامش من است * اين تخت قتلگاه شده بعد رفتنت مادر نشسته و تو را زار مي زند هر وقت او بلند شد از جا توان نداشت ديدم مدام تكيه به ديوار مي زند