فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 28 اردیبهشت 1403

جانا همان و دل همان درد من شیدا همان

جــانـا هـمـان و دل هـمـان درد مـن شــیـدا هـمـانهر کس بـه سودای گلی، جـان مرا سودا هماندر بـاغ هر کـس از گـلـی مـسـت و مـن شـوریده رادیده بـه سـوی سـ…

جــانـا هـمـان و دل هـمـان درد مـن شــیـدا هـمـانهر کس بـه سودای گلی، جـان مرا سودا همان
در بـاغ هر کـس از گـلـی مـسـت و مـن شـوریده رادیده بـه سـوی سـرو و گل اندر دل شـیدا همان
گـوینـد کـز بـهر چـرا چـندین خـوری غـم، چـون کـنمکآمد خوشی بـخش همه، بخش من تنها همان
زاهد، به محرابـم مخوان، صوفی، ز تسبیحم مگویمـایـیـم گـویـی ذنـبـی مـحـراب و درد مـا هـمـان
سـویـش بــه پـای خـود شـدم، وز پـای دیـگـر آمـدماین بار سر خواهم نهاد آن را که مست پا همان
جـانـا، چـه گـویم درد خـود بـا تـو کـه بـهر جـان مـنتـو دل همـان داری و من آن لـعـبـت خـارا همـان
دل پر ز سودای لبت، در سینه جانی خشک و بسنـرخ مـتـاع از حـد بـرون، درویـش را کـالـا هـمـان
گـفـتـی وجـودت خـاک شـد، آن خـاک را جـا بـر درممن زحمت خود می بـرم، ماند مگر بـر جـا همان
چندان بـی جویی کشتـنم کان غم که دارد هجر تـوخـواهی شـنـیدن نـاگـهان امـروز تـا فـردا همـان
پـندم دهند و نشـنوم، خـواهم که هم صـبـری کـنمچون تو به خاطر بـگذری، دل بـاز خسرو را همان

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج