فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 29 اردیبهشت 1403

تلخ ترین قهوه دنیا

توى فنجان را نگاه کردم. تصاویر مبهم بخت و اقبالم را از ته مانده تلخ قهوه یافتم.سفیدى رومیزى آزارم مى داد. اطرافم را پائیدم. به جز آن پسربچه کوچولو که به نظر مى رسید حتى آب دماغش را هم نمى تواند درست بالا بکشد، کسى متوجه من نبود. با این همه به طور کاملا ساختگى صحنه سازى کردم و فنجان را روى میز خالى کردم. سفیدى میز ژر شد از قهوه ایه تلخ.
…هنوز طرح چند تا کوه را با نوک انگشتانم تکمیل نکرده بودم که سایه گارسون مرا به خود آورد.
نگاهش تلخ بود. تلخ تر از قهوه اى که روى میز ریخته بودم. همه به من نگاه مى کردند و من حواسم فقط به خنده هاى شیطنت آمیز آن پسر کوچولو بود.

نویسنده : حسین شکیب راد

بخش داستان کوتاه | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو