فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 1 خرداد 1403

تاملي درماهيت وجودي و عناصرسه گانه قالب ، فرم و محتوا در شعر عبدالرضا شهبازي«کتا

تاملي درماهيت وجودي و عناصرسه گانه قالب ، فرم و محتوا در شعر عبدالرضا شهبازي«کتاب همه ارديبهشت هاي جهان» * ايرج کاظمي
دفتري پيش روي من است، با اين مشخصات. گزيده اي از اشعار شاعران مطرح وديارمان خرم آباد با عنوان «همه اردي بهشت هاي جهان» با اندک تعمق وتورقي معلوم شدکه اين کتاب صدو شصت صفحه اي مبتني برسه فصل ويک مقدمه که پس از بيان چندنکته درباره شعر وويژگي هاي آن وتوصيفي پيرامون شعرمعاصر متولي امرکه عبدالرضاشهبازي باشد عذر مي خواهد ازاينکه نتوانسته است ازشاعران بيشتروسروده هاي بيشتري استفاده کند،وتنها بسنده کرده است به سيزده تن از شاعران که ازهر کدام به تناسب وتعادل گونه هاي يا ازسروده هايشان رادراين دفترآورده است. درپيشاني هر شعرنيزاشاره اي رفته است به آثاري ازآنان که به چاپ رسيده ويا درحال چاپ شدن است. بدون ذکراحوال وخصوصيات فردي وبه اصطلاح هويتي آنان. اين سيزده تن شاعران سرزمين مابه حق همگي شاعرند وشعرشان قابل تامل که ارزاني شان باد مريزادي ويک خسته نباشي جانانه. اما ازميان اين چند تن شاعر به جز عبدالرضا شهبازي که دراين بحث به تنهايي موردنظرماونگاه نقد گونه ماست دوتن، نصرت اله مسعودي ونسرين جافري دريک نگاه منصفانه وغيرقراردادي بي هيچ حرف وحديثي مي توانند دربين شاعران خوب ونامدار کشور نيز جايگاه ويژه اي داشته باشندو اگراندکي دراين کار مبالغه نشان نداده باشم، هم سنگ بزرگاني چون منوچهرآتشي، حميد مصدق،محمدحقوقي، منصوراوجي ودرميان بانوان طاهره صفارزاده، سپيده کاشاني، شهين حنانه، ثريا صدر نشين وآسيه جوادي قراربگيرند. وجود رگه هاي شعر ناب وعيق درلايه هاي دروني شعر آنان به وضوح ديده مي شود. قابليت هاي فراوان زبان زنده وجاندار وحضور تاثير گزار بسياري ازاين قطعات با برخورداري ازيک پشتوانه وتشخيص قابل توجه به آبشخورواقعي شعر معاصرايران نزديک وخودرا دربطن ومتن آن جاي داده است. تحول چشمگيردرشعراين دوتن به مروربه خودشناسي وباورواقعي رسيده است. به اين باورم که «خودشناسي شعري» مهمترين بخش کاريک شاعر است واگرشاعري به موقع دريابد که متعلق به کدام اقليم شاعري است نيمي از راه را با موفقيت طي کرده که درشعر اين دوچنين اتفاقي افتاده وامتياز کار آن را نشان مي دهد به ويژه مسعودي که در بعضي سروده ها با مهارت عجيبي به ذات پديده ها نفوذ مي کند وبه آنها ديد مي دهد واز وراي آن ديد به بيرون نگاه مي کند که صدالبته بايد مضاف به اينها پشتوانه فرهنگي اورا هم در موفقيت شعرش بي تاثيرندانيم. بگذريم قصد من دراين بررسي بيشتر کنکاش وبررسي حوزه کاري سروده هاي شهبازي است ، اما ناخود آگاه درنگ لحظه اي من روي بعضي از اشعار دونفر يادشده به اين قضاوت شتاب زده وادارم کرد. بديهي است اگر روز وروزگاري اين فرصت تجديدشودبه آنان نيزخواهم پرداخت چرا که آنرا نوعي اداي دين به محضر زحمتکشان عرصه شعر معاصر زادگاهم تلقي مي نمايم…. واما قبل از اينکه به وجوه مختلف شعري عبدالرضا شهبازي بپردازيم مي خواهم به اين نکته اشاره اي داشته باشم که اساساٌ شعر هويت مستقلي دارد، درست مثل انسان ها كه در متن جامعه زندگي مي کنند اما هريک هويت مستقلي از براي خودشان دارند وما با اجازه عزيزان خواننده اول به سراغ اين مطلب مي رويم. درهرشعر خوب يک طنين پنهاني هست يک نوا يک نجوا که در زيرچهره آشکارکلام جريان دارد که هم ما وهم شما آنرا آهسته و غيرواضح مي شنويم. ولي واقعيت امر همان است که هر مضراب ازآن که هنرمندانه وتکان دهنده به نهاني ترين تارهاي روان نواخته شود تاثير خود را القاء مي کند. سخن هر چه پرمعني و قوي باشد تا اين نواهاي نهاني را ندشته باشد، نمي تواند تاثير گذارواقعي باشد چرا که درهر يک از مظاهر برانگيزنده که درآن تجلي زيبايي انسان وجود داشته باشديا طبيعت و يا شعر وهنر که بتواند آنرا به چشم وگوش برساند، مارا به وادي بي نشان وسرمستي بي گمان حقيقت ورهنمون ساخته است. ما، دراين کوير بي انتها به دنبال گمشده اي هستيم که مي خواهيم آن گمشده خودرا ازلابلاي کلام ولحظه لحظه سخن وسردرون وسويداي برون بيابيم. هر چند که دراين تلاش وکنکاش به سامان نرسيم يا حداقل ابراز يابنده را دراختيار نداشته باشيم، اما ما لااقل مي خواهيم ازآن ردپايي بيابيم وهراثري که بتواند اين ردپا رابه مانشان دهدوبا اشتياق وسع پشت سرآن گام برمي داريم. شعر شعراست وعصاره وجودي آن اگرازاصالت وهويت هاي تعريف شده برخوردارباشد،آنوقت زيبا مي نمايد. نگاهي که زيبايي را نفي کند بيش ازآن زيبايي نافي ونفي کننده نگاه خويش مي باشد. حق چشم ديدن زيبايي است وچشمي که حق وزيباي را وحق زيبايي را ناديده انگاردبيش از هر چيزحق چشم خودرا پايمال کرده است. «ديده را فايده آن است که دل ببيند ورنبيند چه بود فايده بينايي را» شيفتگي به اسطوره ها وحماسه ها چه حسي وچه غير حسي وآنچه راکه بنابر سنت ديرپاي وابستگي به شعر کهن آن هم در طول بيش از هزار سال که بيشتر شاعرانش ازمبداء فطرت مداح وسر سپرده سلاطين روزگار خود بوده واز نقره ديگدان زده واز زرالات خوان نسبت مي دهيم معلول شرايط روزگار خودبوده وگاه حوزه تناقصات ودگرگوني هاي فکري انديشه وذهن آنان به گونه اي باورنکردني تغييرکرده وعوض شده است. اين تناقضات فکري درانديشه شاعران گاه نه تنها از اعتبار اونمي کاهد بلکه ضروري ولازم هم مي نمايد. دکترشفيعي کدکني مي گويد: هر هنرمند بزرگ درمرکز وجود خوديک تناقض دارد که اگر روزي به از بين رفتن يکي از نقيضين منجر شود کار هنرمند تمام است. خلاقيت هنري چيزي جز طهورات گاگاه اين تناقض نيست. درشعرسنتي وزن پايه واساس است. درکناروزن هجاهاي يکسان. زحافات رايج وکاربرد صنايع وترکيب آرايه ها. ايماژها وصورخيالي که در بسياري موارد ميراث شعرعرب وادب دوره جاهلي است، شاعران ما را در زنجير محکم وپولادين اين تعهدات گرفتار کرده بود وهنوزاز پسين سالهاي دراز از آن دورنيستيم. درتنگناي وحدت موضوعي شعرکهن گاه حفط ارکان عروضي ووجودبن بستي به نام قافيه شاعر را دردرون يک حصارمحدود اما بلند وسرکش قرارمي دهد وموسيقي کلام را که بن مايه شعر و حيات واقعي آناست ، کمرنگ مي كند. امروزه موسيقي شعر درچهره نظام يافته شعرچه سنتي وچه آزاد الزامي است که اگرنباشد ونبود اين واقعيت آن وقت حدفاصله بين شعرونثرهم نامعين ونامعلوم مي باشد . در شعرجديد غرب (تي اس ، اليوت) بيش از همه منتقدان وشاعران عصرخود باروحيه کلاسيک شعر مي گفت. خوداو در(چهارکوارتتت )اشاره داشت به اينکه کهنه وآشنا درکنار يکديگرطوري ظهورمي کنند که انگارزوجي متناسب به رقص برخاسته اند، دراين روحيه کلاسيک حتي اگر چيزي سوررئاليستي به نظر آيد فقط يک خطاي نامبرده ذهن است. اليوت تعمدا همه مضامين مختلف ومتضاد وناهم زمان را دريک پرده رنگين گرد مي آورد …. زبان هاي مختلف را به کار مي گيرد. بازبان، هم گذشته زبان را تداعي مي کند وهم زبان آدم هاي عصرخودرا. نمونه کارش رادر «سرزمين ويران» مي شود ديد که هرگوشه اين شعرشخصيتي تاريخي دارد واما حرف اصلي ما اين است که درماهيت وجودي شعر تک تک تصاويراهميت ندارند. شکل دروني شعر است كه اين اهميت والزام رانشان مي دهد و اين الزام درنبض موسيقايي کلام ديده وشنيده مي شود. وقتي اين کلمات با چنين هويتي درحوزه رديف قرارمي گيرد و ازحالت انتزاعي خارج مي شود يک شعر چند صدايي را تشکيل ميدهدکه درنهايت نوعي سمفوني مطنطن وعظيم وبه هم تنيده از جهت تاروپود در ذهن ايجادمي نمايند. به طور مثال، امروزه درک ودريافت اشعارشاعراني نظير سهراب سپهري خودمکتبي والا شده است تعارف هم ندارد شعرظريف، شکننده ولي خوش تراش وي خيلي رابه توهمي نزديک کرده است که اگر بگويندوجوه استعاري و ترکيبي شعر اورا درک ودريافت نمي کنندبه شعورشان شک خواهند کرد. پس بايد بفهمند. کته مهم وچشمگيرسهراب درتصويرگري هاي اوست که اصالت را به دنياي درون وذهني کردن تصاوير مي دهد با اينکه وي تصاويررا از جهان بيرون مي گيرد اما، درارائه شاعرانه صبغه تجريدي وذهني آنهارا غليظ ترمي کند. ظرافت شعري وگاه زمانه سهراب قابل تامل است که مي شود زمينه بحث ديگري را متوجه آن کرد. منتهي اساس شعر وماهيت شعري سهراب بعد از دو سفر هند و ژاپن به يک وحدت عرفاني مطلق گرايش پيدا مي کند که درهمه ارکان وجودي شعروي متجلي است که تاحدي به اساس و پايه شعرمعاصربرمي گردد. براهني درتحليل انتقادي خود در ارتباط کليت شعر معاصر مطلبي قريب به اين مضمون دارد که مي گويد: شعر معاصركه با حضورنيما، شاملو، فرخزاد واخوان وهمگنان آنهاکه ما دربسياري از سروده ها به بالندگي آنها معترفيم همه اش دراين است که عناصر ناموزون را به صورت موزون نشان مي دهند وساختار شعري آنها از چنين جوهري حکايت دارد وبعد به تعريف ساختارمي پردازد ومي گويد: ساختارآن چيزي است که به عناصر به ظاهرمانعه الجمع يک معماري يک پارچگي مي دهد. دراصل بين اين يکپارچگي وجهان بيني فاصله بسيارکم است ودرواقع جهان بيني يک شاعرچکيده توانايي هاي ساختاري اوست وبسياري درتوجيه وبيان اين حقيقت برآنند که محتوا در تشکل ها چنان بايد مسجل شده باشد که شعر هرگز قابليت بازگشت به محتوا که يکي از عناصرسازنده شعر است را نداشته باشد واين همه درشعرسهراب، فروغ وديگران کاملا ملموس وعيني است. اين چند تن شاعري که از آنان نام برديم به حق درقلمرو عرصه شعرمتحول پنجاه سال اخير سرآمدند وبسياري ديگر دنباله رو آنان. زنده ياد دکترعباس رزياب خويي که خود ازنوادر روزگارما بود درياد نامه مرحوم اخوان وقتي مي خواهد به ويژگي هاي اواشاره کند در مورد اولغت برجسته را بکار مي برد ودرتوجيه وتوضيح آن مي گويد: برجسته درزبان فارسي لغتي است دربرابر فوق العاده وترکيب تازه اي است ودرعربي کلاسيک به جاي آن مي گفتند: «خارق عاده» يعني پاره کننده براندازه امرعادي ومعمولي. مقصود از خرق عادت معجزات و کرامات اولياءاست که آنراخوارق عادات مي ناميدند. معجزه يعني امري که از فرد عادي ودرحال عادي سرنمي زند امري بوده است که نظم وعادت طبيعت رابرهم زده وبه همين جهت برجسته وچشمگيرش نام نهاده اند. اضافه مي کندکه فوق العاده ترجمه اي است اززبان هاي فرنگي که ماخوذ ازاصطلاح لاتيني extraordinen است يعني بيرون از جريان وبيرون ازعادت، هرچه بيرون ازعادت باشد فرد ويگانه است ومنحصر است به فرد. بنابراين تعدادي ازاين بزرگان دربين خيل عظيم شاعران روزگارما منحصرندوفرد يگانه و برجسته همانطور که حافظ برجسته وفرد بود وسعدي ومولوي و نظامي وفردوسي …. اين سخن مقدماتي يا به تعبير پارسي پيش گفتارکه کمي هم طولاني شدان شاءا… عزيزان خواننده که قطعا هواخواه ادب فاخروشعر ناب فارسي هستند اين پرگويي ناخواسته رابرما خواهند بخشيد که الکريم اذاوعد وفي … درسرآغازوپيشاني اين گفتار اشاره اي داشتم به مجموعه همه اردي بهشت هاي جهان کاري از شاعر جوان و باذوق ديارمان عبدالرضا شهبازي که خود اززمره شاعران وسخنوران سرزمين ماست واين مجموعه به همت والاي ايشان گردآوري شده هرچندوي همان طورکه عرض کردم تنها به انتخاب ودرج اشعارسروده تني چند ازشاعران بومي ديارمان پرداخته وتحليل وتوجهي هم درکنارآن نداشته است. پل والري شاعرو منتقد مطرح روزگار، مي گويد: من ترجيح مي دهم يک نفر صدباريک شعر مرا بخواند تاصدنفر يکبار واين سخن چندان گزاف به نظر نمي رسد چراکه در يک تحليل محتوايي دقيق واقعيت آن به آساني معلوم مي شود. مجموعه کارها واشعارعبدالرضا شهبازي بانگرشي عميق ودرنگي قابل تامل درطول چند سال اخير به بازار شعر وچاپ کتاب عرضه گرديده وازآن نيزاستقبال شده است. عبدالرضا شهبازي متولد سال 1348 است يعني درزمان تهيه اين ياد داشت ها سي وهشت ساله است وهنوز جوان وبا اين استعداد وذوق قطعا درآينده اي نه چندان دورحرف هايي از وي دراين باب خواهيم شنيد. ظاهرا ايشان در دوران تحصيلات مقدماتي به شعر وسرودن روي آورده است و در تحصيلات دانشگاهي نيز اين مسير را همچنان دنبال نموده است ودرکنار کاروشغل وتلاش به دنبال معاش به تحقيق وتضيف وکارهاي هنري وذوقي پرداخته است. آثاري چون: «برمدار صاعقه وحيرت»، «نمي خواهم کسي خواب هاي مرا ببيند»، «درگذرگاه فرشتگان»، «چرا اين قدر ازگريه هاي من لذت مي بريد«، ،«يک کوفه غربت »، «آينه ها به توسلام مي کنند»که اين آخري يک نثر ادبي و محصول انتشارات رجاء يعني همين انتشاراتي که کتاب همه ارديبهشت هاي جهان رابه چاپ رسانده …. تاکنون از وي به بازار کتاب وکتابخواني عرضه شده است. بانگاهي به مجموعه آثار وي آنچه که بيشتر به چشم مي خورد شاعربودن وي ازمبداء فطرت است. موج صميميت همراه با واقعيت در فضاي اثيري ذهن اوفاصله هاي بين تصويرومضمون را به خوبي حفظ کرده ووجود همين اعتدال تصويري مضمون دستمايه وبن مايه شعري اورا به اعتمادي غيرقابل انکار نزديک کرده است. که دربيشتر سروده هاي وي قابل درک است. مادرم مي گويد براي گريه کردن نبايد بهانه به دست بادبدهي حتي اگر تمام سينه ات را اندوه باراني فراگرفته باشد دراين سروده آنچه در ابتداء به نظرمي آيد رويکرد جدي شاعراست درتلازم منطقي بين باد و حجم سينه اي که دردرون آن نشانه هاي حزن ومنظري سمبليک حيطه طبيعت رفتاري مفردات تصاويري زيباست وبردل مي نشيندوحس غالب، پيوند اين تصاويربايکديگراست. که فرم ذهني را به حقيقت نزديک مي کند. اعتدال تصويري درکل مجموعه که ما جزئي ازآن را بيان کرده ايم وجاهتي قابل قبول به شعر داده هرچندتاحدي عاطفه شعري قرباني نوعي پيچيدگي زبان شده است …درقالب هاي شعرعبدالرضا شهبازي گاه مصاريع کوتاه وبلند در حجم به هم بافته شعرازيک تعادل منطقي بين کلمه وکلام چشمگيراست يعني قاعده اي که دراساسنامه دوران نيمايي وجود دارد نخستين رکن يامصراع را درلابلاي يک نوع تقطيع خاص محصور مي کند. که قابل تامل است دورتر از نگاه هاي مهربان زنبقي کنار دلتنگي مادرم خواب يک ستاره بي دست مي بينم که شب ها تاصبح درگوش ما آوازمي خواند
به اولين مصراع که نگاه مي کنيم. متوجه مي شويم که شاعر درقالب «مفعول فاعلات ومفاعيل وفع» به بحرمضارع مثمن مجنون مقصوررا به گونه اي آغازکرده که از حضور چهاررکن عروضي کامل همراه با يک قصرياحذف نشانه هايي دردست دارد وسپس آخرين رکن بيت راکه « درگوش ماه آواز مي خواند»است رابا تقطيع مستفعلن مستعفلن فعل به بحررجز کشانده واوزان نيمايي منظومه کاملا مختلف الارکان مي نمايد نمي دانم لطافت موجود دراين قطعه ومقدمه آن تا چه حدتوانسته است اقناع کننده احساس دروني مخاطب باشد هرچند فضاهاي تصويري زبان موسيقي وعاطفه تاحدي تقليدي نشان مي دهدواثرپذيري غيرقابل انكاراز(م ـ سرشک ) دکترشفيعي کدکني دراين منظومه کاملا محسوس وبه نوعي ناخودآگاه است. مي شناسمت چشم هاي تو ميزبان آفتاب صبح سبزباغ هاست مي شناسمت آفريدگاروياروشني دست هاي تو پلي به روي خداست در منظومه (شهر بي نشان) آوردن جملات پايه وپيرو وسير طولاني کلام به همراه جمله معترضه(کسي جلوي پاي توبلند نمي شود) به گونه اي است که خواننده سررشته کلام راتا حدزيادي گم مي کند ويک نوع عدم ارتباط بين ارکان وساختارتصويري حس مي شود هرچند اينگونه القاء مي شود که شاعرسعي مي کند محورعمودي شعر را باسايرارکان در ارتباط دائمي خود قراردهد و انسجام آنرا با پشتوانه ساير عبارات به هم نزديک سازداما، با اين وجود يک نوع اختلال معنايي دراين منظومه حس مي شود وشايد بشود اينگونه توجيه کردکه شايد شاعر خواسته است نوعي ارتباط معنايي رادر کلمات ساختاري بوجود آورد. درمنظومه نثرگونه (کوچه اي با نام تو) يک نوع تزاحم تصويري ديده مي شود. بدين معني که حجم تصويرسازي ها فراتراز ظرفيت شعري نشان مي دهدتاآنجا که درانتقال مقصود موانع واشکالات اجتباب ناپذيراست. چقدر بايد ستاره درسبد هامان بريزيم تاهمديگر را براي هميشه به ايستگاه پاياني جهان بدرقه کنيم دراين قطعه قبل ازاينکه ارکان تشكيل دهند ه درقالب آهنگين شعر قدعلم کنند وشعرباشندبه گونه نثرچشم رامي زنند ودرشرايطي که فاقدارگانيسم واقعي است. اشکال عمده اي که مي توان براين قطعه وبعضي قطعه هاي ديگر گرفت اطناب ملال آوربرخي اشعاراست هرچند درعوض ذهينت غنابي عميق تروزلالترنشان مي دهد. درمنظومه (پرنده هم که باشي ) شاعر جملات را به پاره هاي موزيکال کوتاهتري تقسيم کرده وهرپاره را در يک سطرجاداده وهمين امر وجه ترجيح نثر موزون را در قياس با يک شعر مترنم نشان مي دهد. اشکال عمده اين است که اگربخواهيم نظم ستوني سطرها را برهم زنيم آنچه که عايدمان خواهد شد کيفيت از دست رفته اي است که آرام آرام متوجه آن خواهيم شد اما، درکناراين امر نمي توان يک هويت معنايي وعاطفي وتاحدي عارفانه را ناديده گرفت. هرجا که مي خواهي برو به دنيايي كه ترا به درخت مي رساند باکوچه اي که ترا به بن بست هنوز کنارايستگاه دست اي فتاده به مردسوزن بان گل تعارف مي کند ساختار زباني قطعه تاحدي سهراب گونه است براي اينکه موضوع را بهتر متوجه شويم، ناچار به اين نکته بايد توجه کنيم که شعرسهراب باتوجه به وجوه اعتباري آن سرشارازگزاره هاي عرفاني است آنهم ازنوع بودايي ورگه هايي ازنگرش به فلسفه شرق. يک بررسي آماري برروي دايره واژگاني سهراب اين موضوع را ثابت مي کند عاطفه شعري اونيز نوع از عواطف فردي اما زلال است. درست که تجربه چنين عاطفه اي تنها براي کساني امکان دارد که در بستر چنان تجربه هاي روحي خاص قرار گرفته باشند اما اين را نبايد فراموش کرد که سپهري موفق شده آن عاطفه هاي کاملا فردي را کشف كرده وبه زبان هنري بيان نمايد. اشکالي که بر بعضي از شعرهاي شهبازي وکساني که مثل وي فکر مي کنند وارداست درقياس پذيري است. چرا که ارکان عروضي وي درمحورعمودي شعرتاحدي ضعيف نشان مي دهد وتنها اين نقيصه زماني رفع مي شود که تک تک اجراي شعرازيک تلازم عيني وشهود کاملا چشم گير برخوردارباشند. آن وقت است که مي توان قابليت تفاهم وتفهيم موضوعي شعردرذهن مخاطب قابل درک باشد. با اين همه نمي شود از کنار توفيق وتسلط وي درساختار جملاتي که حاكي از هويت ومنيت ذاتي شعراست بي تفاوت عبور کرد. بسياري از ناقدان ادب معاصردر بررسي ونقد شاعران طراز اول پنجاه سال اخير هر کدام با نگرش متفاوت نسبت به هم به قضاوت مي نشينند، حتي وقتي امثال توللي ومشيري حالتي بين سنت ومدرنيته را دريک استحاله مطبوع مي کشانند از انتقادات وحجم وسيع ايرادات خود نسبت به آنها کوتاه نمي آيند. شعرمشيري شعري است که انسان وطبيعت را به يگانگي مي رساند و اصالت را به انسان، درشعراو انسان هويت خودرا از دست نمي دهد بلکه لطافت وزلالي طبيعت را گرفته وروحش را صيقل مي دهد. انسان هميشه تماشگرزيبايي وزلالي طبيعت است. به عنوان مثال، درهمين شعرمعروف کوچه که دربين عام وخاص معروف است، توالي منظم وپايدار وپرطنين وي به حق دل انگيز و رؤيايي است. مهمترين خصيصه مشيري درنبود تکلف وتصنع است که درشعر بسياري از شاعران ديده مي شود و به همين دليل شعر وسخن اوبردل وجان آدمي مي نشيند. ذهنيت غنايي اونيز پرورش يافته وفرهيخته است. علت ديگر زبان ساده ودرعين حال موزيکال اوست. سروده هاي مشيري اغلب انيس لحظات زلال ودلتنگي انسان هاي عاشق وعارف است هرچند بوده اند کساني که ازاين شعر رايحه مناسب با حال وهواي طبقه عوام را به مشام حس نزديک کنند. انتخاب اينکه زمينه شعري مشيري نيمه سنتي يا آزاد است مشکل مي نمايد. هرچند حرکت تدريجي اوآرام آرام به سوي قالب هاي آزاد درحرکت بوده است. اوهيچگاه فريب وسوسه هاي بازي هاي زباني را که روح شعرش را قرباني کند نمي خورد. پشتوانه فرهنگي ودانش ومعلومات جنبي وي هم درموفقيت شعريش بي تاثيرنبوده يعني همان صبغه وهمان صلابت که با شهامت مي گويم درشعر برخي شاعران ديار نظيرنصرت اله مسعودي وحتي کاظم علي پور وچندتن ديگر به عينه وجود دارد. شاعران خوش فکروخوش قريحه اي که اگردرمحيط وسيع تر وبا استفاده از شرايط مناسب تري زندگي مي کردند هرگز ازشاعران سرشناس وبزرگي که ما آرزوي ديدن وعکس گرفتن با آنها را داشتيم، نه تنها کم نمي آوردند بلکه درمواردي افزون تر از آنان نشان مي دادند. به طورمثال درشعر (مرثيه) محمد کاضم علي پور تقارب وتناسب بين پاره ها زباني شعرش به شدت خوش آهنگ ودلنشين است. غريب نبودي تا درهول باد آن پاييز توالي تکرارروزهاي پريشانم شوي اسطوره اندوهي که مرگ شرمسار نجات اردي بهشتي ات بود وکودکان خيره درهندسه ي رنجي که «نگاه وطن پيرش کرده بود» وشوربختي اين قوم درآن «بامداد برديايي» که از طناب قافيه مي بست تا طاعون نکبتي اين تفاله عصر به بيرون جهان تف شود اگردرجستجوي نظام تصويري اين منظومه باشيم وبه دنبال آن مفردات وايماژهارا ازخلال مصاريع کوتاه وبلندآن بيرون بياوريم در برابرمان مجموعه اي از ضرورت خيالي پديدار مي شود که مواد خامش را در طبيعت وطينت سرزميني مثل لرستان مي توانيم پيدا کنيم، چراکه ذهنيت تاريخي واسطوره مانند ش متاثراز مطالعه عميق وريشه دار سراينده آن که در محدوده تاريخ مختص است وآگاه حکايت مي کند. تخصصي که متاسفانه کمتر به آن پرداخته شده. کارعليپور دراکثر موارد مرا به يادرضابراهني مي اندازد که باتکيه برتحصيلات آکادميک وتخصص درزبان انگليسي عهده کارش درحوزه نقدوبررسي وکاوش در قلمروادب کلاسيک وشعرآزاد وقصه نويسي است. وبااين امر چنان الفتي پيدا کرده است که از تخصص و اقعي اش تنها درمواردي استفاده مي کندکه بسياري از آن مشکلات تطابق زبان خود را رفع ورجوع نمايد. به همين نسبت مي بينيم درشمايل گردان نصرت اله مسعودي نيزتلاقي وتامل او را دريک تراز نامه مشهودومشهور درنمادهاي سنتي با انديشگي شاعر منشانه اش آن هم درقالب به تصوير کشيدن واقعياتي اززبان سنتهاي عوامانه عصر قاجار و اواخر حکومت پهلوي وشايد تا دوران ما باکمک تکنيک هاي منحصر به فرد وبه قول معروف کانکريت که اوج کمال يابي هنررانشان مي دهد. همچنين درقطعه بلندوپررازورمز غارهاي بي نقاشي تادرون معني ومفاهيم ذهني نفوذ مي کنيم. وچه خوش جار مي زني از پس سالهاي سال زديم به امرمحال نوبرشوآورديم به مشتريش سپرديم هر که اهل درده دور طبق مي گرده درست کاري که درسروده هاي خاص نصرت رحماني که با پشتوانه غني وسيردرفرهنگ عامه وفلکلورسعي دارد ازاين منبع براي مايه هاي فرهنگي خود ذخيره فراهم کند. اين نکته را بايداضافه کرد. علت اين که وزن شعرفارسي امروزعروضي است که مساله سنت است که ازقديم وزن شعر فارسي عروضي بوده وحالاهم که امتداد مصوت هاديگرافتراقي نيست اين سنت ادامه دارد علت ديگراين است که امتداد هجا ها هنوزهم درفارسي محاوره اي تقريبا وضع ثابتي دارد. امتداد مصوت ها درشعرعاميانه به ضرورت وزن نيزممکن است تغيير کند. البته تغيير امتداد گاه ضرورت پيدا نمي کند مثلادرهمين شعرکه تقريبا هم وزن وهمپايه همان شعرمسعودي است … دهن داره چوگاله مفاعلن فعولن دماغ داره لواله مفاعلن فعولن چشمي داره نخود چي مفتعلن فعولن ابرونداره هيچي مفتعلن فعول درشعررسمي فارسي معمول نيست که مفاعلن به جاي فعولن يا به عکس بيايد. درشعر عاميانه نيزکاربردش زياد نيست. مرحوم دکتر خانلري درتقطيع شعر(ا تل متل توتوله) برآن صحه گذاشته. زيرا باتوجه به تقطيع اين شعر وشعرمعروف «ديشب که بارون اومد» يکي از مباني وزن شعر عاميانه را کميت هجاها دانسته وبرآن تاکيد دارد. تاحدي ازمسيراصلي که بررسي ونقد شعرعبدالرضا شهبازي است دورشديم، اما به قول ابوالفضل بيهقي «بازبرسرآن خواهيم شد». در شعرپرنده هم که باشي: پرنده هم که باشي/ روزي آسمان را / تمام مي کني/ رودهم که باشي / روزي زمين را / پس لااقل با همين کلمات معمولي به فکر فردا باش/ که ماه / بالبخند تو/ شکوفه مي زند/ وشعراگر نباشد/ کودکان هميشه/ درسکوتي عميق/ زاده مي شوند. دراين قطعه سه عنصرساختارروايي به اضافه جريان سيال ذهن وسپس هويت مبهم ايماژهاي موجود دراين شعرکوتاه وبلندي مصراع يا به گونه اي است که تاحدي ازشعرجدامي شود. مثل «پرنده هم که باشي» درتقطيع عروضي معادل است با مفعول و فاعلاتن درسايرارکان وزن ها بانوعي توازن وملودي هاي موسيقايي خودرا نشان مي دهند. به خصوص درآخرين رکن «کودکان هميشه درسکوتي عميق زاده مي شوند» که دراوزان نيمايي اگر يک خط متصل را چاشني آن کنيم مي شود مفعول وفاعلات ومفاعيل وفاعلات يا فاعلن وهمين کافي است که هويت شعري منظومه را از نثر جداکند. به خلاف يک دو قطعه که کاملا منثور به نظر مي رسد شعر سپيد يا منثورکه به شکل ابتدايي وخام بدون تئوري منسجم جمال شناسي که دراشعار افرادي نظير تندرکيا و محمدمقدم ديده مي شود، بعدها به وسيله شخصيت ممتازوآگاهي نظيراحمد شاملو به بالندگي خاص خود رسيد. نمونه اش ابراهيم درآتش وسايرآثار بعدازآن اما، درهمين قطعه شاعر در جستجوي راهي است که بتواند حس شاعرانه خود را به خواننده يامخاطب درقالب الفاظ منتقل کند. ازاينکه شاعر محيط خاص را مطرح مي کندوگاه تناقضات لفظي را نظير بالبخند تو/ شکوفه مي زند، که نوعي ضعف تاليف ياغرابت استعمال را که معمولادرنثرديده مي شود دراينجاهم مي شود نشانه کرد شايد بشود گفت که: شهبازي دراين قطعه درجستجوي کرانه هاي نامکشوف است. درکنار اين تحليل ها بايد اضافه کرد که ايماژها چندان نووابتکاري نيست نظير«توالي تکرارروزهاي پريشانم شوي» واگر به همين شکل ادامه پيدا مي کرد قطع ها به پيچيدگي بيش ازحدمنجر مي شدکه درمصراع « شرمسار نجات اردي بهشتي ات بود» غائله تاحدي ختم وفيصله پيدا مي کند. درمجموع اشعارشهبازي به نوعي همان دغدغه هاي عمومي وگاه فرهنگي است وزماني هم تاريخي مي شود نظير: تا ببينيدکجاي اين دايره ايستاده ايم/گاليله گفت زمين مي چرخد/ و اما اين انسان بود که چرخيد/ واز دايره بيرون افتاد/. وشايد دروراي اين حرف عارضه سياسي درکلام هم وجود داشته باشدکه بعضي شامه هاآن را بيشترحس مي کنند. نظير: براي سيرکردن خود/ به دست هاي کودک همسايه نگاه کند/ پس بچرخ / تابچرخيم. درختم کلام دريغ دارم از نگفتن اين نکته که مي گويم وآن اين است که من دربررسي نقد گونه يانوعي اظهار نظرشخصي اگر بشودآن را اينگونه تعبير کرد به بسياري ازظرافت هاي شعري وخلاقيت هاي فردي وي بدون هيچگونه مداهنه وتعارفات متداول پي بردم. آنچه که واقعيت است علاقه واستعداد ذاتي اين قبيل شاعران جوان ولي با تجربه روزگارماو ديار ماست. چيزي که درجريان چهل سال مداومت درکارمعلمي وممارست ومحاسبت با دانشجوياني که ازبين ساليان درازخودهريک درحوزه فرهنگ وادب صاحب نظر وصاحب سليقه به حساب مي آيند در طول روزها وهفته ها وشايد سالها به اعتبارعلاقه به شعر چه در قلمرو سنت وچه در حيطه مدرنيته که امروزاصطلاحي محوري وعام روا شده کتابهاي زيادي راصرفا به خاطرآگاهي خودم ودرمواردي که بتوانم پاسخگوي شاگردان صميمي وپرسش کننده باشم بيکارنبوده ام. اين اقبال راداشته ام با کساني محشوروهمنشين باشم که هنر متعالي رافداي هنر مبتذل نکرده اند و اين خوشبختي را نيز با خود داشته ام که با بزرگاني چون دکتراسلامي ندوشن، ميرجلال الدين کزازي، زنده ياد فريدون مشيري، زنده ياد منوچهرآتشي، محمد گلبن واستاد گرانقدر وبي بديل مرحوم زرين کوب درسال 52 درکنگره ادب فارسي دانشکده اقتصاد بابلسر وبا بزرگاني نظيرنادرپور، احمدشاملو، محمدحقوقي، جمال ميرصادقي، علي اصغرخبره زاده ….. آشنا ولحظاتي از محضرپرفيض آنان بهره مند باشم واينک که مي بينم جوانان مستعدوآگاهي نظير عبدالرضاشهبازي دردرنگ هاي دير پاي زمانه بامطالعه ومکشافه در حوزه ادب معاصرو فاخرپارسي وازدرون سايه روشن هاي خيال صميمي وعاطفي خود به روشنايي واشراق واقعي ذهن وهوش واستعداد خودرا پيوندزده اند خوشحال وسرفرازم. ترديد ندارم که وي وهم انديشان وي درروزهايي نه چندان دوربه بالندگي وغناي فرهنگي اين سرزمين واين کشورخواهند افزود. که اين چنين باد. به اميدآنروز. منابع مورد استفاده: 1ـ برگي ازتاريخ ادبيات سوم ايران، سيدحسن امين، چاپ اول، قم 1379 2ـ سير نقد شعردرايران ازمشروطه تاسال 1332، غلامحسين زاده، روزنه، چاپ اول 3ـ ازنيما تا روزگارما، يحيي آريان پور، روزا، چاپ دوم، تهران 1376 4ـ تاريخ تحليلي شعرنو، شمس لنگرودي، مرکز، ج اول، چاپ اول 1377 5ـ تحول ناسيونالسيم درايران، داريوش قمري 6ـ نقدادبي، دکترعبدالحسين زرين کوب، اميرکبير، چاپ چهارم، ج دوم، تهران 1369 7ـ صورخيال درشعرفارسي، محمدرضا شفيعي کدکني، آگاه، چاپ چهارم 1370 8 ـ رئاليسم وضدرئاليسم، سيروس پرهام، انتشارات آگاه، چاپ ششم 1360 9ـ مکتب هاي ادبي، رضا سيدحسيني، ج اول 10ـ موسيقي شعر، محمدرضا شفيعي کدکني، انتشارات آگاه، چاپ دوم، تهران 1368 11ـ آينه اي براي صداها، دکترشفيعي کدکني، سخن، چاپ اول تهران 1376 12ـ زمزمه ها، محمدرضا شفيعي کدکني، انتشارات اميرکبير، چاپ اول، تهران 1344 13ـ ادبيات سوم ايران، محمدرضاروزبه، روزگار، چاپ اول، تهران 1381

بخش نقد ادبی | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو