روی میدان بزرگ تلی از چشم فراهم گشته است چشم لغزان در اشک چشم غلتان در خون چشم بی ریشه و بند و پیوند چشم بی پلک و پناه تا فرو بنشیند خشم فرمانده فاتح …
روی میدان بزرگ تلی از چشم فراهم گشته است چشم لغزان در اشک چشم غلتان در خون چشم بی ریشه و بند و پیوند چشم بی پلک و پناه تا فرو بنشیند خشم فرمانده فاتح از خلق که نکردند سری خم پی تسلیم بدو تلی از چشم کسان ساخته اند عبرت کوردلان دیده بانی نگران در ظلمت لاغر و تب زده و ترس آلود کوچه ها در دل شب متواری شده اند و نفس در سینه شهر آهنگ شمار قدم سربی شبگردان است راه هر بانگ به دستی بسته است راه هر دید به دیواری کور باز و بگشوده همان چشمانی است که فراهم شده بر میدانگاه و به مرداب سیاه پوش ماه چون بطی می کند آرام شنا
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج