فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 29 اردیبهشت 1403

بی جواب

دلت آن روز از من ناگهان رنجید نشان رنجش از چشمت هویدا بود بلور آسمان گرد ملالی داشت ملالش در صفای آب پیدا بود تو می رفتی و خورشید شبانگاهی به دنبال تو…

دلت آن روز از من ناگهان رنجید
نشان رنجش از چشمت هویدا بود
بلور آسمان گرد ملالی داشت
ملالش در صفای آب پیدا بود
تو می رفتی و خورشید شبانگاهی
به دنبال تو عالم را رها می کرد
تو می رفتی و خوناب سرشک من
شفق را با غم من آشنا می کرد
دل من در پی ات چون سایه ای گمراه
تن از دیوانگی در خاک می مالید
علف ها همچو رگ های دل تنگم
به زیر پای تو از درد می نالید
لبم از شوری تند عرق می سوخت
نم اشکم چو آب از سنگ می جوشید
وجودم بی تو از خود رویگردان بود
به جان قتل خویش می کوشید
میان بوته های کنگر وحشی
نشستم تا بجویم جای پایت را
به باد بی غم صحرا سپردم گوش
که شاید بشنوم از او صدایت را
چو از این جستجو درمانده تر گشتم
برآوردم ز دل فریاد : شهلا کو ؟
صفیرم در فضای بیکران گم شد
طنین آن جوابم داد : شهلا کو ؟

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج