فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 30 اردیبهشت 1403

بیدار خواب

خستگی های روزش در تن خوف تنهایی هایش در سر خواب بد می بیند خفته زیر جلوخان گذر کاش بتوانی و بیدار کنی این بدافتاده پیچان در خویش که در آغوش گرفته است …

خستگی های روزش در تن
خوف تنهایی هایش در سر
خواب بد می بیند
خفته زیر جلوخان گذر
کاش بتوانی و بیدار کنی
این بدافتاده پیچان در خویش
که در آغوش گرفته است زمین را و رخ آلود به خاک
تا جدا گردد شاید از این
تارهایی که تنیده است به تن وحشتناک
مثل آن است که زیر لگد افتاده و درد
می درد پوست او را از هم
یا که دستی وحشی مویش را
می کشد تا که برون آرد از بن کم کم
به درنگی کمکی کن عابر
کز هراسش برهانی شاید
چشم او گرچه فرورفته به خواب
پای تا سر همه چشمی است که ره می پاید
می گریزد دستش
می پرد پاهایش
و چو می غلتد بر سینه سر او سنگین
می دود ناله ای از بیخ گلویش مادر
تنگتر می فشرد باز تنش را به زمین
در چنین شب که گرفته است همه راه نظر
ای عابر ! که به آواز خودت داری گوش
خواب بد می بینم
این طرف زیر جلوخان گذر

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج