فرامرز فرخ
بگفتم ، مهربانی کن به مردم
بده نان ارچه بگرفتی تو گندم
بگفتا که مکن اینسان دخالت
به حال مردم و بر کار مردم
—
به راه کج شدم ، ساکت نشستی
نگفتی چیزی و ، لبهاتو بستی
مرا نهی ام چو کردش خیرخواهی
بگفتیش ، حرمت مردم شکستی
—
دوباره خموشی ِ تو ، شبی ، فراهم کرد
به نطق اگرکه درآئی قشنگ خواهد بود
دوباره چَشم بسته ایم و به بیراهه میرویم
بدین طریقه به ماعرصه تنگ خواهد بود
چو ریشه کرد مفاسد به روح و جان ما
سلاح و اسلحه آندم ، کلنگ خواهد بود
چو چشم خود تو ببندی و سر بزیر آری
فراقت است وهمی عارو ننگ خواهد بود
به وقت خویش سخن گفتن و شفا جستن
نوید سلم و سلامت قشنگ خواهد بود
بخش قطعه | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران