فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 11 اردیبهشت 1403

بهمن لطیفیان

تصویر تست
تصویر تست

بهمن لطیفیان 

بهمن لطیفیان در 1365/11/6 در زنجان به دنیا آمد وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در همان شهر گذراند وبرای تحصیلات تکمیلی در رشته مهندسی مکانیک به گیلان و شهر انزلی مهاجرت کرد وی در دوران متوسطه شعر را آغاز کرده و غزلهای دست و پا شکسته خود را با استاد ادبیات خود مرور میکرد و کم کم پیش میرفت تا سالها بعد با آقای هوشنگ جعفری آشنا شده و راهنمایی های خوبی از این استاد گرفت و وارد کلاس های ارشاد و بعد تر حوزه هنری شد و در طول این مدت از سبک غزل دست شسته و وارد حوزه شعر سپید به طور جد شدند و چند دروره در جشنواره ها شرکت نمود ودر سطح استانی جوایزی نیز دریافت کرد و برای دوره های چند روزه شعر در اورومیه و جشنواره سوره در کرمان دعوت شد هم اکنون لطیفیان به کار خود همراه همسر شاعر خویش ادامه میدهد

1
شرحه شرحه
صدایم زیر پایه های صندلی
کشیده می شود
شرحه شرحه
صدای تشویش
صدای ناله
سکوت گلویت روی چوبه ی دار

می گفتی
آواز این مرد تاجیک چقدر زیباست
صدایش بوی نان می دهد
بوی جنگل خیس
بوی آتش سوزی
بوی استخوان
بردار
برادرم
چرا تنت در باد می رقصد ؟
به کجا نگاه میکنی که چشم هایت اینقدر…
حرف بزن
حرف بزن
سکوتت زیر پایه های صندلی می پیچد
و استخوان هایم را خرد می کند
حرف بزن
از زنی ایستاده در دور دست
از چشم هایش
از تارهای در گلو مرده
از لباس های محلی چسبیده به پوتین
از خودت
از صدای بازپرس
و بسته شدن درب های سلول

بهمن لطیفیان

 

2

نسل ما زیبایی را خوب فهمید
کافیست کسی بگوید
دیوارهای بلند
سیم های خاردار
تفنگ
و بوی گوشت گندیده
که هیچ کس نمی داند
از کجاست…

بهمن لطیفیان

 

3
صبح بوی مرده ای میدهد
که حقوق تقاعدش از موهای تو
کوتاه تر است
انگار ارابه ی هادس
دوباره بالا اماده
این بار نه به خاطر دختری زیبا
به خاطر پیوند موهای تو با خاک
وقتی که میان زاغچه ها
به تماشای خورشید نشسته ای
و اصلن هیچ چیز با هیچ چیز دیگر
برایت هیچ فرقی نمیکند
صبح بوی مرده ای می دهد
که حقوق تقاعدش
از ساق هایت بالا میرود
و در امتداد بازووانت محو می شود
بی ان که بدانی
بی ان که حس کنی
بی ان که لمس کنی دست هایی را
خشک سالی چهرهات را
ترک برداشته
وچین های صورتت اصلن شباهتی
به چین های پیراهنت نداشت
وقتی که میان زاغچه ها
به تماشای خورشید نشسته ای

بهمن لطیفیان

4

شانه می زنی موهای دخترت را
نان پخته ای برای چند روز
می بوسی گلوی پسرت را
اشک در چشمان کبودت

چگونه یک گلوله می تواند
بر پیشانی کودکی بنشیند
که خیره است به مادرش؟
چگونه می شود
زنی را زنده به اتش کشید
کناری ایستاد
وتنها فیلم گرفت

به تو فکر می کنم
چگونه دیوار می تواند
مادری را به عزای کودکش بنشاند؟

چگونه می شود نجات داد
انگشت های خونمرده ای
که چنگ انداخته به خاک
چگونه می شود نوازش کرد
موهای مردی را آغشته به خون

به تو فکر می کنم
به شعله های آتش
به دویدن
به زمین خوردن
به دویدن
به زمین خوردن
به علی
به تیر کشیدن استخوان هایت
میان در و دیوار

شانه می زنی موهای دخترت را
می بوسی گلوی پسرت را
اشک در چشمان کبودت

بهمن لطیفیان

5
شنی های تانک
خورد شدن استخوان ها
سم های مادیان
استخوان های قاسم
تجاوز به یتیم
وقتی سوسن گرد
نام دختری بود در محاصره

گلوله
دیوار حرم
گلوله
سینه زینب
گلوله
گلوگاه قمری
در مجلسی از خون
میان تشت و سر
خیزران بر لب
آواز میخواند
صدایش در گوش می پیچید
می پیچید میان اشک ها
میان قدم ها
در مسیر کربلا

بهمن لطیفیان

6

گلوگاهت سرود آزادی میخواند
وقتی نه با نام سالار
نه با نام باقر
نه بزرگ مردی چون خود
بلکه غریب
مثل تمام گلوله هایی که شلیک شدند
مثل تبریز
وقتی ساعت میدان پنج بار نواخت
مثل تمام اعدامیان
تو را آرام دفن کردند
نه در کنار همرزمانت
نه در کنار ستار
وقتی از محاصره روس ها نجاتش دادی
وقتی که هر سرباز به جای تفنگ
دوسنگ در دست داشت
کسی تسلیم نشد سالار
کسی تسلیم نشد
تو را آرام دفن کردند
غریب بودی
مثل دیوارهای مجلس
مثل شهدای گمنام
بعد از هشت سال گلوله خوردن
مثل من که نفس میکشم
و بغضم استخوانیست در گلو
تو را در خاک های حاصلخیز دفن کردند
شکوفه دادی در بهار تبریز
گلوگاهت سرود آزادی میخواند
وقتی مادیان در گله های چند صد تایی
رم میکنند

بهمن لطیفیان

 

7
می خواستم به سیاتل بروم
نمی دانستم
سربازی می شوم
که زیر ماسکش گریه می کند
و نمی داند چند بیل خاک دیگر
موهای این زن را
دفن خواهد کرد
می خواستم به سیاتل بروم
نمی دانستم
که شب ها پر می شود از
طنین یال اسبی که
به تکه چوبی بسته ام
و روی سیم های خاردار می کشم
سربازی که
ویرانه ها،شکنجه ها،مرگ ها…
سربازی که شنید
وقتی انسان ها هزار هزار تکه تکه می شوند
چرا باید اسیر یک دختر وحشی بود؟

من عشق را
مثل طعم سیب زمینی
تجربه کرده بودم

در سالنی خالی
میان سازهای شکسته
برای دست هایی که
پرت شدند
به هوا،به زمین،به کنار
ارام ارام مینوارم

بهمن لطیفیان

9

کجایی آسیه
کجایی که زخم هایم را ببندی
روزی که صورتت را
موهایت را
روزی که دست هایت را
سلاخی می کردند
کجا بودی
کجا بودی که زخم هایم را ببندی
چشم های آبی ات
آبی تر از باران بود
تو نمی توانستی
اصلا بلد نبودی
هنوز سنت قد نمی داد

نمی شنوی آسیه؟
چرا حواست نیست؟
روزی که دست هایت را
موهایت را
کوتاه کردند
چرا بلند فریاد نمی زدی؟
وقتی سلاخیت می کردند
وقتی تجاوز می کردند
چرا به قاضی نگفتی
که اهل افغانستانی
اهل ایرانی
اهل هندوستانی
اهل…
فقط شانزده ساله بودی
ودست هایت هنوز گرم
چشم هایت
چشم هایت
چشم های آبی ات
آسیه
آسیه کجا بودی تا زخم هایم را ببندی؟

بهمن لطیفیان

 

10
امشب، تمام خواهم کرد
امشب تمام خواهم کرد
نقاشی روی دیوار سلولم را
مردی شبیه یک دایره و چند خط
رو به سوی دشتی وسیع
حالا قاشقم تیزتر از آن است
که با آن
غذا بخورم

بهمن لطیفیان

 

11
قطره،قطره
روی بلوک های سیمانی
قطره ،قطره
روی اجساد ورم کرده
قطره،قطره
در سینک ظرف شویی
محبوبم می شنوی؟
حواست هست؟
تو میتوانستی نوازنده بمانی
یا کنار همسری دیگر
در ساحای ارام قدم بزنی
و یا در شهرستانی کوچک
موهایت را لابه لای باد
رها کنی

قطره،قطره
روی کتابی مقدس
لابه لای آوار
قطره،قطره
روی گونه های کودکی زیبا
عکاسی خبره
تصویری با پس زمینه میهن
در روزنامه ای با تیتر وطن

محبوبم
این روزها حالت خوب است؟
وقتی برای خرید میروی
زانوانت درد نمی کند؟

قطره،قطره خون
در سرم بیمارستان
قطره،قطره سرفه
در اتاق های استیجاری
این روزها حالت خوب است؟
به زنهای دیگر نگاه میکنی؟
به زنی که پوست سوسمار پوشیده
یا زنی که از داروخانه کاندوم می گرفت
یا آن زن
که هرروز از کنارت رد می شود
نگاه می کند
وسلام می دهد؟
محبوبم
میدانم
این سال های اخیر سرفه هایم بیشتر شده

بهمن لطیفیان