فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 29 اردیبهشت 1403

ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را

ای زیـر زلـف عـنـبـریـن پـوشـیـده مـشـکـین خـال رافـرخـنده بـاشـد دم بـدم روی تـو دیدن فـال رابــاری گــر از درد تــو مــن زاری کــنـم، عــذرم بــنـهچ…

ای زیـر زلـف عـنـبـریـن پـوشـیـده مـشـکـین خـال رافـرخـنده بـاشـد دم بـدم روی تـو دیدن فـال را
بــاری گــر از درد تــو مــن زاری کــنـم، عــذرم بــنـهچون بـار مستولی شود مسکین کند حمال را
روزی هـمـی بــایـد مـرا، مــانـنـد مــاهـی، تــا درآنپیش تو تقریری دهم شرح شب چون سال را
شـاگرد عشقم، گر سـخـن گویم درین معنی سـزدچون عشق استـادی کند، در گفتـن آرد لال را
در بـازجـسـت سـر مـا چـندین مکـوش، ای مـدعـیگر حالتی داری چون من، تا بـا تو گویم حال را
گـر صـرف مـالـی مـی کـنـی در پـای او مـنـت مـنـهجـایی که بـاشد جـان فدا، قدری ندارد مال را
دل چو ببندم در رخش سر چون کشم؟ کان بی وفادام دل من ساختـست آن زلف همچون دال را
نشگفت اگر بـال دلم، بشکست ازین سودا، که منمـرغـی نمـی دانم کـه او این جـا نریزد بـال را
بـا او چو گفتـم درد دل، گفت: اوحدی، این شیوه توبـسیار می دانی، ولی حدیست قیل و قال را

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج