فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 12 اردیبهشت 1403

ای دریا

در سکوت مدهش جنگل در غروی ابری ساحل موج دریا همچنان دیوانه یی مصروع می کشد فریاد و سر را میزند بر سنگ مرد تنها مرد غمگین مرد دیوانه با دو چشم ماتت و ا…

در سکوت مدهش جنگل
در غروی ابری ساحل
موج دریا همچنان دیوانه یی مصروع
می کشد فریاد و سر را میزند بر سنگ
مرد تنها مرد غمگین مرد دیوانه
با دو چشم ماتت و اشک آلود
می کشد از قعر دل فریاد
های فرزندم
نازنین فرزند دلبندم
ای امید رفته در گرداب
بار دیگر آمدم بر ساحل دریا
تا دوباره بشنوم بانگ عزیبت را
سالها زان فاجغه بگذشت امامن
باز هم مرگ تو را باور نمیدارم
دخترم ای نور ای روشنترین مهتاب
ای امید رفته در گرداب
چشم پر اشکم چنان فانوس دریایی
باز دنبال تو میگردد
سالها زان فاجعه بگذشت اما من
با دل خوش باورم گفتم که می ایی
می شتابم هر طرف بیتاب
تا ببینم روی ماهت را به روی آب
تا بیابم گیسوانت را میان موج
تا به سویم بازگردی از دل گرداب
ای امید رفته از دستم کجا رفتی
سرنوشت را بپرسم از کدامین ماهی دریا
من کنار ساحل استادم صدایم کن
تا مگر بار دگر اید به گوشم بانگ غمگینت
تا که بردارم هزاران بوسه از گیسوی مشگینت
لحظه یی از دامن گردابها برگرد
تا ببینم بار دیگر خنده بر لب های شیرینت
دخترم برگرد
تا که بنشینم شبی دیگر به بالینت
های فرزندم
دخترم امید دلبندم
سالها زان فاجعه بگذشت
من کنار ساحل استادم صدایم کن
بانگ غمگینانه اش در دشت می پیجد
ناله ی او گریه آلودست
ای دریا نازنینم را کجا بردی
دترم جانم به لبم آمد کجا هستی
در جوابش ناله یی پر درد می اید
ای پدر من با تو ام اینجا
لرزه یی نا گه به جان مرد می اید
آه می اید به گوشم بانگ غمگینت
دخترم حس میکنم هر روز اینجایی
گر چه پنهانی ولی هر گوشه پیدایی
شاید اینک چون گلی بر روی دریایی
یا که شاید همچو مروارید در کام صدف هایی
ناله ی دختر به گوش مرد می پیچدنه
نه پدر غمگین مشو اینجام
خواب می بینم مگر ای دخترم جان پدر برگرد
چشم در راهم بیا از سفر برگرد
نازنینم انتظارت را کشت ما را دخترم بشتاب
عمر من چون شب شد ای مرغ سحر برگرد
دیگر از دریا صدایی جز هیاهو برنمیاید
لحظه های مدهش دردست
لحظه های ضجه ی مردست
موج ناآرام سر بر صخره می کوبد
نعره های مرد مجنون در فغان موج می پیچد
ای دریا دختر ما را کجا بردی
ای دریا گوهر ما را کجا بردی
ای دریا ای دریا ای …ـ
بیشه تاریکست و دریا سهمگین و آسمان ابری
مرد تنها مضطرب مدهوش
ساحل آرام است اما اژدهای موج ها در جوش
قطره های اشک نومیدی به روی مرد می بارد
ناله های دخترک با همهمه می ایدش در گوش
موج می کوبد به ساحل ابر می گرید
مرد تنها کم کمک گم می شئود در جنگل خاموش

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج