«این نیز بگذرد»
این فصل انجماد و بلاخیز بگذرد
آید «بهار» و موسم «پاییز» بگذرد
جانها اگرچه آمده بر لب غمین مباش!
کاین روزگار تلخ و غم انگیز بگذرد
تاریخ را بخوان که به عبرت نوشته اند :
دوران غم ، چو لشکر چنگیز بگذرد
تلخ است اگر که کام ز بیداد خسروان
شیرین شود چو دوره ی پرویز بگذرد
آید بهار و تازه شود باغ و بوستان
وقتی خزان ز گلشن و جالیز بگذرد
چشم طمع مدوز به اموال دیگران
تیغ طمع ز چشم و دل هیز بگذرد
این تخت و بخت عاریه بر کس وفا نکرد
این چند روز دلهره آمیز بگذرد
این ابر غم که سایه بیفکنده بر وطن
شد کاسههای سینه چو لبریز بگذرد
این اجنبی برای همیشه ز خاک ما
با خلق چونکه گشته گلاویز بگذرد
از حق سخن بگوی که حق جاودان بوَد
کاین روزگار سفله ی ناچیز بگذرد
با جوهر وجود، قلم زن! به لوح عدل
بیجوهر آن قلم که به پرهیز بگذرد
نامردمی اگرچه به غایت رسیده است
(ساقی)! بریز باده ، که این نیز بگذرد .
سید محمدرضا شمس (ساقی)


