فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 16 اردیبهشت 1403

ایدل سخن از عشق مگو

منوچهر منوچهری(بیدل)

ای دل سخن از عشق مگو یاردل آزار

چون تیر زند سینه من با گل دیدار

مژگان بلندش که در آن نیست ترهم

صد جوشن من میشکند از پس دیوار

این دیده من از گل مینایی آن عشق

در تاب وتب ِ تیرو کمند است گرفتار

ای دل منشین اشگ تهی گشت و دراز است

گیسوی شب و دوری آن صبح گهربار

آن پیک ;سحر گاهی من کاش فرستد

سوز دل و آهم بدر خانه دلدار

با ماه بگو تیغ هلالش ز چه تابید

شاید که شب هجر منش کرده گرفتار

دردیست مرادرپس این سینه که گر چرخ

یکدم بکشد پاره کند پرده پرگار

طاقت زچه جویم که زدل رفته صبوری

شاید که ببینم ز رخش چشمه بیدار

آخر بکه گویم که نشد محرم رازی

فاشش مکن ای سینه مفتون و وفادار

عمریست در این آتش دل شعله کشیدم

ایمان و دلم رفت چو جان بر سر آن یار

اکنون زخدا شرم کن و تیر مزن کین

عشقت بکشد آخرم آن لحظه دیدار

ای کاش که یارم بسر ناوک مژگان

قلبم بشکافد چو مسیحا بسر دار

بیدل تو مگو سرسخن چونکه دگر نیست

جز عشق علی ، یار در این گنبد دوار

بخش قصیده | پایگاه  خبری شاعر


منبع: سایت شعر ایران