اگـر یک سـو کـنی زان رخ سـر زلف چـو سـنبـل راز روی لاله رنگ خـود خـجـالت ها دهی گـل رامـرا پــیـش لـب لـعـل تـو سـربــازیـسـت در خـاطـراگـر چـه پـیش ر…
اگـر یک سـو کـنی زان رخ سـر زلف چـو سـنبـل را | ز روی لاله رنگ خـود خـجـالت ها دهی گـل را |
مـرا پــیـش لـب لـعـل تـو سـربــازیـسـت در خـاطـر | اگـر چـه پـیش روی تـو سـربـازیسـت کـاکـل را |
رخ و زلـف تـو بـس بـاشـد ز بـهـر حـجـت و بـرهـان | اگر دعوی کند وقتـی کسـی دور تـسـلسـل را |
تــجــمــل روی خــوبــان را بــیــارایــد ولــیـکــن تــو | رخـی داری کـه از خـوبــی بـیـارایـد تـجـمـل را |
نـبــایـد گـوش مـالـیـدن مـرا در عـشــق و نـالـیـدن | اگر گل زین صفت باشد غرامت نیست بلبل را |
قـرنفـل در دهان داری، کـه هنگـام سـخـن گـفـتـن | بـه صحـرا می بـرد ز آن لب صـبـابـوی قرنفل را |
بـرآیـد نـالـه «دل دل » ز هـر سـو چـون بـرانـگـیزی | بــه روز کـشـتـن و غـارت غـبــار نـعـل دلـدل را |
نمی گفتی: به فضل خود بـبـخشایم بسی بـر تو؟ | کـنون وقـت آمـد انعـام و احـسـان و تـفـضـل را |
ز عشقش توبه بشکستم بگیر ای اوحدی، دستم | و گـر بــاور نـمـی داری بـیـار آن سـاغـر مـل را |
جـمالش کرد حیرانم، چـه ماهست آن؟ نمی دانم | که چشم از کشف ماهیت نمی بـندد تـامل را |
بـهل، تـا می کـند خـواری، کـه بـا او هم کـند یاری | چـو جـانـم مـیـل او دارد نـهـادم دل تــحـمـل را |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج