فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 29 اردیبهشت 1403

اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را

اگـر یک سـو کـنی زان رخ سـر زلف چـو سـنبـل راز روی لاله رنگ خـود خـجـالت ها دهی گـل رامـرا پــیـش لـب لـعـل تـو سـربــازیـسـت در خـاطـراگـر چـه پـیش ر…

اگـر یک سـو کـنی زان رخ سـر زلف چـو سـنبـل راز روی لاله رنگ خـود خـجـالت ها دهی گـل را
مـرا پــیـش لـب لـعـل تـو سـربــازیـسـت در خـاطـراگـر چـه پـیش روی تـو سـربـازیسـت کـاکـل را
رخ و زلـف تـو بـس بـاشـد ز بـهـر حـجـت و بـرهـاناگر دعوی کند وقتـی کسـی دور تـسـلسـل را
تــجــمــل روی خــوبــان را بــیــارایــد ولــیـکــن تــورخـی داری کـه از خـوبــی بـیـارایـد تـجـمـل را
نـبــایـد گـوش مـالـیـدن مـرا در عـشــق و نـالـیـدناگر گل زین صفت باشد غرامت نیست بلبل را
قـرنفـل در دهان داری، کـه هنگـام سـخـن گـفـتـنبـه صحـرا می بـرد ز آن لب صـبـابـوی قرنفل را
بـرآیـد نـالـه «دل دل » ز هـر سـو چـون بـرانـگـیزیبــه روز کـشـتـن و غـارت غـبــار نـعـل دلـدل را
نمی گفتی: به فضل خود بـبـخشایم بسی بـر تو؟کـنون وقـت آمـد انعـام و احـسـان و تـفـضـل را
ز عشقش توبه بشکستم بگیر ای اوحدی، دستمو گـر بــاور نـمـی داری بـیـار آن سـاغـر مـل را
جـمالش کرد حیرانم، چـه ماهست آن؟ نمی دانمکه چشم از کشف ماهیت نمی بـندد تـامل را
بـهل، تـا می کـند خـواری، کـه بـا او هم کـند یاریچـو جـانـم مـیـل او دارد نـهـادم دل تــحـمـل را

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج