فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 28 اردیبهشت 1403

ايجاز

 

 عنوان آرايه: ايجاز:

توصيف آرايه:

ايجاز بيان مقصود است در لفظى كه كوتاه‌تر از معنى باشد به شرط اين كه

مقصود را برساند مانند« أَيُّهَا الْقٰاضٖي بِقُمْ قَدْ عَزَلْنٰاكَ فَقُمْ» كه منطوق آن دلالت دارد بر اين

 

كه قاضى قم معزول گرديده و مسند قضا را بايد ترك گويد و مفهوم آن دلالت دارد بر اين

كه از وى شكايت شده، موضوع شكايت به اثبات رسيده و مشتكى عنه صلاحيت

اشتغال به امر قضا را ندارد و… بنابراين لفظ از معنى كوتاه‌تر است يعنى عبارت موجز

مى‌باشد.

گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سر آيد   گفتم كه ماه من شو، گفتا اگر بر آيد

 

كه مصداقى است از مصاديق ايجاز زيرا در آن علاوه بر رعايت صنعت سؤال و

جواب در هر مصراع، جواب شرط- ماه تو شود- از جملۀ شرطى مندرج در مصراع دوم

اگر بر آيد- حذف شده است( ايجاز حذف)

ايجاز بر دو گونه است ايجاز قصر و ايجاز حذف.

الف) ايجاز قصر:

كوتاه‌گويى اگر به سبب حذف ايجاد شده باشد ايجاد حذف و الاّ ايجاز قصر خواهد

بود. مانند: إِنَّ اَللّٰهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسٰانِ 1- 6 16: 90 خُذِ اَلْعَفْوَ 1- 2 7: 199 وَ لَكُمْ فِي اَلْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ… 1- 5 2: 179 كه با

توجه به جامعيت كلمات عدل و احسان و عفو، آيات فوق از مصاديق ايجاز قصر

مى‌باشند. در آيۀ اخير، خداوند متعال به لفظ اندك، معنى بسيارى را بيان فرموده است

زيرا وقتى انسان بداند قتل نفس داراى قصاص است از ارتكاب آن خوددارى مى‌ورزد و

حيات انسانها از تعرض مصون مى‌ماند. اين آيه به جهات بسيار بر جملۀ معروف« اَلْقَتْلُ

أَنْفٰى لِلْقَتْلِ» كه فصحاى عرب بدان افتخار مى‌كرده‌اند رجحان دارد. از جمله:

1. آن قسمت از آيه كه در معنى با مثل مقابله مى‌كند كه فى القصاص حيوة باشد

حروفش ده تاست و حروف مثل چهارده تاست.

2. در مثل به كمك قرينه مى‌توان فهميد كه مراد از قتل اول، قتل به عنوان قصاص

است و حال آن كه در آيه، بدين امر تصريح شده است.

3. در آيه صنعت طباق و تضاد ميان قصاص و حيات رعايت شده است اما مثل،

فاقد چنين صنعت بديعى است.

4. از آيه چيزى حذف نشده است- ايجاز قصر- اما از عبارت مثل، چند كلمه

محذوف مى‌باشد- ايجاز حذف-

5. آيه از تكرار عارى است ولى در مثل، كلمۀ قتل تكرار شده است.

6. آيه، قتل و جرح هر دو را شامل مى‌گردد زيرا قصاص اعم است از قصاص نفس و

قصاص عضو ولى عبارت مثل، فاقد چنين عموميتى است و…

ب) ايجاز حذف:

حذف را عللى است از قبيل رعايت اختصار، بيان بعد از ابهام و افادۀ عموم. اما محذوف يا يك كلمه است يا بيشتر و موارد آن بسيار.

از جمله:

حذف مسنداليه- و رابطه

دانى كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدن   در كوى او گدايى، بر خسروى گزيدن

 

يعنى دولت، ديدار يار ديدن است.

حذف مسند- و رابطه

ما عيب كس به رندى و مستى نمى‌كنيم   لعل بتان خوش است و مى خوش گوار هم

 

يعنى مى خوش گوار هم خوش است.

حذف مضاف: مانند فرمودۀ خداى تعالى: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ اَلْمَيْتَةُ وَ اَلدَّمُ وَ لَحْمُ اَلْخِنْزِيرِ 1- 8 5: 3 أي أَكْلُ الْمَيْتَةِ وَ الدَّمِ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ، حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ 1- 3 4: 23. أى نِكٰاحُ

أُمَّهٰاتُكُمْ.

قتيل عشق تو شد حافظ غريب ولى   به خاك ما گذرى كن كه خون مات حلال

 

يعنى به خاك ما گذرى كن كه ريختن خون ما تو را حلال.

فتوىِ پير مغان دارم و قولى است قديم   كه حرام است مى آنجا كه نه يار است نديم

 

يعنى كه حرام است خوردن مى آنجا كه نه يار است نديم. چرا كه حرام و حلال به

افعال تعلق مى‌گيرد نه ذوات و اعيان.

حذف مضاف اليه: مانند« عشق كارى است كه موقوف هدايت باشد» يعنى موقوف

هدايت خداوند باشد،« وَ إِنْ يَكٰاد بخوانيد و در فراز كنيد» يعنى در خانه را فراز كنيد-

ببنديد يا بگشاييد-،« كو نسيمى ز عنايت كه كند بيدارم؟» يعنى كو نسيمى ز عنايت حق

كه كند بيدارم؟

حذف صفت:

نفس بر آمد و كار از تو برنمى‌آيد   فغان كه بخت من از خواب در نمى‌آيد

 

يعنى فغان كه بخت خفتۀ من از خواب در نمى‌آيد به دليل« كه خواب آلوده‌ايم اى

بخت بيدار» و« ز بخت خفته ملولم بود كه بيدارى…»

حذف موصوف:

سمن بويان، غبار غم، چو بنشينند، بنشانند   پرى‌رويان، قرار از دل، چو بستيزند، بستانند

 

يعنى ياران سمن‌بوى غبار غم چو بنشينند، بنشانند و محبوبان پرى‌روى قرار از دل

چو بستيزند، بستانند.

حذف فعل:

محتسب داند كه حافظ عاشق است   و– آصف ملك سليمان نيز هم- 32
 

يعنى آصف ملك سليمان هم داند.

حذف فاعل: نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله‌آموز صد مدرّس شد

يعنى نگار من كه به مكتب نرفت و نگار من كه خط ننوشت…

حذف مفعول: مانند قول خداى تعالى: فَلَوْ شٰاءَ لَهَدٰاكُمْ أَجْمَعِينَ 5- 8 6: 149 أي لَوْ شٰاءَ هِدٰايَتَكُمْ

لَهَدٰاكُمْ أَجْمَعِينَ 7- 8 6: 149 كه در آن، مفعول براى بيان بعد از ابهام حذف شده است.

در اين باغ ار خدا خواهد، در اين پيرانه‌سر حافظ   نشيند بر لب جويى و سروى در كنار آرد

 

يعنى اگر خدا نشستن حافظ را بر لب جويى و سروى در كنار آوردنش را خواهد، نشيند

بر لب جويى و سروى در كنار آرد.

حذف معطوف عليه:

هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق   ثبت است بر جريدۀ عالم دوام ما

 

يعنى دل ما زنده شد به عشق پس ثبت است بر جريدۀ عالم دوام ما.

حذف معطوف و عاطف: مانند هُدىً لِلْمُتَّقِينَ 6- 7 2: 2 أي وَ لِلْكٰافِرٖينَ، و نيز مانند بِيَدِكَ اَلْخَيْرُ 22- 23 3: 26.

أي وَ الشَّرُّ.

ما نه ياران ريائيم و حريفان نفاق   آنكه او عالم سِرّ است، بر اين حال گواست

 

يعنى آنكه او عالم« سرّ و علانيه» است بر اين حال گواست كه در آن به ذكر كلمۀ سرّ

اكتفا شده است.

حذف حرف عطف:

درد عشقى كشيده‌ام كه مپرس   دُرد هجرى چشيده‌ام كه مپرس

 

كه حرف« واو» از بين دو مصراع حذف شده است.

حذف حرف و فعل شرط:

گفتم كه بر خيالت، راه نظر ببندم   گفتا كه شبرو است او، از راه ديگر آيد

 

يعنى اگر ببندى، شبرو است او، از راه ديگر آيد.

حذف جواب شرط:

گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سر آيد   گفتم كه ماه من شو، گفتا اگر برآيد

 

يعنى شود تو را مه، ليكن اگر برآيد.

حذف حرف و فعل ندا:

ساقى به جام عدل بده باده تا گدا   غيرت نياورد كه جهان پربلا كند

 

كه در اصل چنين بوده است:« اى ساقى» با تو هستم به جام عدل بده باده…

حذف منادا و فعل ندا

اى كه دائم به خويش مغرورى   چون تو را عشق نيست معذورى

 

يعنى اى آن كه دائم به خويش مغرورى با تو هستم…

حذف فعل و قسم:

گفتمش زلف به خون كه شكستى گفتا   حافظ اين قصه دراز است، به قرآن كه مپرس

 

يعنى تو را به قرآن سوگند مى‌دهم كه مپرس.

حذف دو جمله يا بيشتر: مانند قول خداى تعالى: فَأَرْسِلُونِ يُوسُفُ أَيُّهَا اَلصِّدِّيقُ 13- 16 12: 45- 46 كه

پنج جمله از آن حذف شده است:

1. لاستعبره الرّؤيا، 2. ففعلوا، 3. فاتاه، 4. فقال له، 5. يا كه حرف ندا و نايب از ادعوا است

يعنى:« فَأَرْسِلُونِي لِأَسْتَعْبِرَه الرُّؤْيٰا فَفَعَلُوا فَأَتٰاهُ

فَقٰالَ لَهُ يٰا يُوسُفُ».

گفتم كه خطا كردى و تدبير نه اين بود   گفتا چه توان كرد كه تقدير چنين بود

 

كه دو جمله از آن حذف شده است. يعنى گفتم كه خطا كردى و تدبير نه اين بود، گفتا

كه خطا كردم و تدبير نه اين بود. چه توان كرد كه تقدير چنين بود و موارد ديگرى از

حذف كه شرح آنها موجب تطويل كلام خواهد شد.

قرينۀ حذف

حذف هر چيزى احتياج به قرينه دارد تا بدان محذوف را تشخيص دهند، خواه لفظى

باشد و خواه معنوى.

قرينۀ لفظى: آن است كه در لفظ آمده باشد. مانند مٰا ذٰا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ؟ قٰالُوا خَيْراً 5- 10 16: 30. اى

« قٰالُوا أَنْزَلَ خَيْراً». كه در آن مذكور يعنى انزل، قرينۀ لفظى است و دال بر اين كه محذوف

هم انزل مى‌باشد.

گفتم كه كى ببخشى بر جان ناتوانم؟   گفت آن زمان كه نبود جان در ميانه حائل

 

يعنى آن زمان ببخشم كه جان در ميانه حائل نباشد.

قرينۀ معنوى: آن است كه در لفظ نيامده باشد. از قبيل:

عقلى: مانند أَوْفُوا بِعَهْدِ اَللّٰهِ 2- 4 16: 91 كه منظور بجاى آوردن مقتضاى عهد است نه ذات آن كه

به جاى آوردنش عقلا محال است.

دى مى‌شد و گفتم صنما عهد به جاى آر   گفتا غلطى خواجه در اين عهد وفا نيست

 

يعنى مقتضاى عهد را به جاى آر.

عرفى: مانند أُحِلَّ لَكُمُ اَلطَّيِّبٰاتُ 7- 9 5: 4، أي« أُحِلَّ لَكُمْ أَكْلُ الطَّيِّبٰاتِ». به دليل اين كه متعلّق

احكام شرعى، افعال است نه اعيان.

قتيل عشق تو شد حافظ غريب ولى   به خاك ما گذرى كن كه خون مات حلال

 

يعنى به خاك ما گذرى كن كه ريختن خون ما تو را حلال.

عادى:« حافظ مكن ملامت رندان…» يعنى مكن ملامت رندى رندان،« برو اى ناصح

و بر دُردكشان خرده مگير» يعنى برو اى ناصح و بر دردكشى دردكشان خرده مگير. براى

اين كه عادتا متعلّق ملامت كردن و خرده گرفتن و امثال آن فعلى از افعال است نه فاعل.

اقترانى: مثل اينكه همزمان با ورود كسى به او خير مقدم گفته شود.

مرحبا طائر فرخ‌پى فرخنده پيام   خير مقدم، چه خبر، يار كجا، راه كدام؟

 

يعنى آمدى، خير مقدم.