اُپرا خوانی بقههای آخر روز
خال خاکستری خاطرهی ملخ
پریدن پلنگ روی وزن گوزن
این همه سیم و تار
سرد و سربهزیر تو را کورد گرفتهاند،
حدس درجهی دما در بهشت،
گناهِ ناکردهی درخت
معادلهی ریاضی من تا ماه
از پلک روی هم انداختن تو استخراج میشوند.
در چاهترین چُرت چاه
نبض کبوتران چاهی، به فکر تو میپرد
بمبیرکها در ارتفاعشان
ترا بلند رفتهاند
کودکان کوچهی ما
در مشقهای شبانهیشان
ترا دخترک کشیدهاند.
چرا دیر کردهای!
گلوی بقه بُغض دارد
پلنگها آمادهی پریدناند
دستها دست به نبض گیتار،
درختها گنهکار
کبوترها چشم به ساعت دیواری چاه
چرا دیر کردهای؟
بگیر، پلک بزن!
3 فروردین «حمل» 1388
Flight of the leopard over
the reindeer’s weight
Translated by: Waheed Warasta
The opera singing of the frogs of the last moments of day
The grey speck of the grasshopper’s memory
Flight of a leopard over reindeer’s weight
All these strings, cold and downward
Have fondled you as accords
Guessing the level of temperature in the paradise
The uncommitted sin of a tree
The mathematical formula of ME, till the moon
Is extracted from your eyelids
In the deepest nap of a well
The pulse of the pigeons, is flying in your thought
The dragon flies have climbed you in their elevation
Our street’s children
Have drawn you as a little girl, in their nightly exercises
Why are you late?
The frog’s throat has a complex
The leopards are ready to fly
The hands on the pulse of the guitar
The trees, sinful
The pigeons are staring at the wall clock of the well
Why are you late?
Move your eyelids!
در من ناودان ها خود کشی کرده اند
و باران تند می بارد
من گفتنی نیستم
بگذار از بلندای دلم بیافتم
پسامدرن به زمین بخورم
روی تیترداغ روزنامه ها،
لای کتاب های تیراژ بالا،
حنجره ی این همه رنگ را ازم بردارید
من گفتنی نیستم
در من ناودان ها خود کشی کرده اند
و باران تند می بارد
آتش نشانی را خبر کنید
مردی نامه های عاشقانه اش را آتش می زند،
کشتی نجات را به آب بیاندازید
کسی در من غرق می شود.
صدایم را قطع می کنی
با پچ پچ این که:
ـ «عشق که از سر پرید
چه یک نیزه؛ چه صد نیزه»
2/ اسفند / 1387
تیتر ِتنهایی
پر هایم را میکَنَم
شانه های شب زده ام را شببو می کارَم
سایه ام را ساز میزنم
دلم را قاط میکنم و تا میکنم در جیبم
روی تیتر تنهایی ام تف میاندازم،
دیوانه گیهایم را می زنم به زمین
تا آخرین هجای دلم میدَوم…
اگر فکرم بد نیست
انگشت لای مو هایم میبََرَم
جمجمه ام را ناز میکنم
و خودِ خودم را صدا می زنم
هی آقا!
من را ندیده ای؟
؟!
پاکت کردن بوسه ی درخت به باد
گریه دارنیست؟
نه اصلن نه
همه ی باد ها از پرتگاه پلک های تو پریده اند،
نخ های پیراهنت را
پگاه ها به هم قرض داده اند
و ترک های لب ات را
به هر چه تاک بود
پیوند زده اند.
به من نگو:
ستاره ها در خط استوای زمین زنگ زدند
و لکه های ماه
پس از این همه عتیقگی
در موزه ی پیشانی ات پوسیدند،
به من بگو:
گیلاس ها هزار سال پس
هنوز از پنجه های درخت آویزان اند،
به یادم بیانداز
دهن واژه های مست
بوی شراب می دهد،
در دل خاک حافظه ی «حافظ» درد می کند،
و چرخش زمین
از خالی شدن خم های« خیام»
و چرخ افتادن معنای «مولوی» ست.
از این که بگذریم
شرم این همه انار به تو منتهی می شود،
به شمار افتادن این همه نفس
از تو بر گشته.
فکر کنم
اکسیژن نفسش بند می آید
اگر نگاهت را از هوا برداری