فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 20 اردیبهشت 1403

ازقیامتی که نیامد

آرزو حاجی خانی

غروب بود و هوایی به سردی عشقت
نشست توی حیاط و دلم دوباره گرفت
به بی خیالی باران، به بی خیالی باد
به زیرچشم سیاهت ، جهان کناره گرفت

میان شهر شلوغ ِپراز نبودن ها
زنی که خم شده از درد، اتفاق/افتاد
وعشق ، حس بدی که خزان گرفت آخر
شبیه واقعه، نامرد! اتفاق افتاد

زنی که هیچِ خودش را به چشم تو می باخت
به دستهای توامشب پناه آورده ست
زنی که توی خودش حل شد از نبودن تو
تورامیان دلش اشتباه آورده ست

به مه نشسته خیالت ، به روی بستر شب
دلم به مستی گیجِ تگرگ خیره شده
که تازه اول راه ام به سمت نابودی
نگاه خیس خیابان به مرگ خیره شده

رسیده ام به غبارِملایم قلبت
میان پنجره های شکسته ی این شهر
رسیده ای به من امروز، پشت خاطره هات
به کندی ضربان گسسته ی این شهر…

که دستهای مرا یخ زدازادامه ی شعر
هجوم بی کس و کارِغروب پاییزی
ببین چه می کند امشب قیامت غزلت
که از کناره ی شعرم هنوز می ریزی…

آرزونوشت:
به وقت عشق
غلط کردی
وخودت را
مرد نامیدی

خودت را تبرئه کردی
توی سکوتت
غرور بی سروپات
اتاقم را
به هم ریخت … M N / > ZZZ M

چقدر مردها عجیب
عوضی
عشق می ورزند!

بخش چهار پاره | پایگاه  خبری شاعر


منبع: سایت شعر ایران