فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 20 اردیبهشت 1403

احمد محمود

احمد محمود

احمد عطاء نخستین داستان خود را با عنوان “صبح می شه” در سال ۱۳۳۴ با نام “احمد احمد” در مجله امید ایران منتشر کرد و پس از آن نام نویسندگی خود را به احمد محمود تغییر داد.
او که در ۴ دی ماه ۱۳۱۰ در اهواز متولد شده، به دوران تحصیل در دانشکده افسری به عضویت سازمان نظامی حزب توده درآمده و پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ چند سالی زندانی و چند سالی به بندرلنگه تبعید شده بود، پس از آزادی از زندان به نویسندگی روی آورد که به گفته او پس از خواندن داستان کوتاه “فردا”ی صادق هدایت به آرزوی بزرگ دوران جوانی او بدل شده بود.

آدم ها، فضاها، ساخت، فرم روایتگری و رئالیسم تلخ مجموعه داستان های مول( ۱۳۳۸) ، دریا هنوز آرام است (۱۳۳۹) و بیهودگی( ۱۳۴۱) ، از تاثیر پذیری احمد محمود از داستان های کوتاه رئالیستی صادق هدایت و صادق چوبک نشان دارند اما در این آثار، که می توان آن ها را “سیاه مشق های”احمد محمود تلقی کرد، نشانه هائی از استقلال زبان و نگاه نیز به چشم می خورند.
احمد محمود با مجموعه داستان های زائری زیر باران( ۱۳۴۷)، از دلتنگی( ۱۳۴۸)، پسرک بومی( ۱۳۵۰) و غریبه ها( ۱۳۵۲) در فرم و شیوه های روایتگری، زبان، لحن و سبک به هویت مستقلی دست یافت و این هویت مستقل با دو رمان همسایه ها( ۱۳۵۳) و داستان یک شهر( ۱۳۶۰ ) به اوج رسید.
احمد محمود در سال ۱۳۶۱ ضعیف ترین رمان خود را با نام “زمین سوخته”در باره جنگ منتشر کرد. فضای پس از انقلاب، همدردی با قربانیان حمله عراق به ایران و فضای تحمیلی برخی دوستان محمود برای تحمیل چارچوب های رئالیزم سوسیالیستی مسلط بر ادبیات اتحاد شوروری سابق، در نوشتن این رمان ضعیف بی تاثیر نبود اما محمود نویسنده به سرعت از این ضعف برگذشت و با انتشار مجموعه داستان های دیدار ( ۱۳۶۱ )، قصه آشنا( ۱۳۷۰) ، از مسافر تا تب خال (۱۳۷۱) و دو رمان مدار صفر درجه ( ۱۳۷۲) و درخت انجیر معابد( ۱۳۷۹) ، به روال خود بازگشت.
محمود بار دیگر به اوج همسایه ها و داستان یک شهر صعود نکرد اما در رمان درخت انجیر معابد، چشم اندازهای تازه ای را در فرم و ساخت به تمایش گذاشت.

رئالیست قالب شکن
“احمد محمود در سال ۱۳۶۱ ضعیف ترین رمان خود را با نام “زمین سوخته”در باره جنگ منتشر کرد. فضای پس از انقلاب، همدردی با قربانیان حمله عراق به ایران و فضای تحمیلی برخی دوستان محمود برای تحمیل چارچوب های رئالیزم سوسیالیستی مسلط بر ادبیات اتحاد شوروری سابق، در نوشتن این رمان ضعیف بی تاثیر نبود.”
احمد محمود را برخی به قصد تحسین و برخی به نیت تخفیف نویسنده ای “رئالیست”می خواندند اما قوت و اوج او نه در این نامگذاری ها که از کشف و ابداع تکنیک های نو و خلاق در روایتگری، خلق زبان و نثری متمایز و از نگاه انسان گرایانه او به جهان برمی خیزد.
در دهه هائی که داستان نویسی ایران به جولانگاه مقلدان رمان نو، جریان سیال ذهنی، رئالیزم جادوئی و رمان پست مدرنیستی، به عرصه غوغای صنعت گری با زبان، به نمایشگاه تقلید، سرگرمی نویسی، سیاست زدائی، آرمان گریزی، عرفان زدگی، عافیت طلبی و حاشیه نشینی و به نمودار غیبیت خلاقیت و فقر فرهنگی تقلیل یافته بود، احمد محمود را نویسنده ای رئالیست می خواندند تا با ادعای “سپری شدن دوران ادبیات رئالیستی”توانائی های خلاقه او انکار کنند.
از منظری دیگر احمد محمود را می توان نویسنده ای رئالیست به معنای گسترده این اصطلاح خواند اما او با برگذشتن از چارچوب های شناخته این مکتب در ادبیات داستانی ایران، با کشف، ابداع و خلق زبان، تکنیک ها و تمهیدهای نو در روایتگری، فرم و ساختار و با به داستان برکشیدن موقعیت انسان معاصر در جامعه پیرامونی مبتلا به رشد ناموزون مضاعف و زیست همزمان عناصر ناهمگون، بر حکم اثبات شده “مرگ رئالیزم”خط بطلان کشید.
اما رئالیزم محمود گرته برداری از استادان رئالیست نبود. او در بهترین آثار خود با شکستن زمان تک خطی، بهره گیری استادانه از تکنیک هائی چون “نقل حادثه به لحظه وقوع”، “مونتاژ”و “توهم همزمانی”، از چارچوب های شناخته شده رئالیزم بر می گذرد. واقعیت داستانی در بهترین آثار محمود واقعیت عینی را نفی می کند تا جوهر، ذات و ماهیت واقعیت ثبت و روایت شود.
فضاهای جنوبی و آدم های رانده شده
“”نویسنده باید آدم های داستانش را بشناسد، نه فقط آن چه را که انجام می دهند، نه فقط آن چه را که بالفعل است بلکه آن چه را که در توانایی آن هاست هم باید بداند حتی اگر در داستان او از قوه به فعل درنیاید.””
احمد محمود
اغلب داستان های محمود در جنوب ایران، در سرزمین نفت، گرما، فقر، اعتصاب های کارگری، مبارزه، شط، کشتی، لنج، نخل، خانه های کارگری، بلوک های کارمندی، مبارزه کارگر و کارفرما، حاشیه ها و کپرها، زندان و تبعیدگاه می گذرد و او که در خلق فضا و آدم های داستان دستی قوی دارد، نه فقط این فضا را خلاقانه بازآفرینی می کند که آدم هائی را با تمامی غنای سرشار جزئیات درونی و بیرونی به عرصه داستان برمی کشد که پیش از او به ادبیات داستانی ایران راه نداشتند.
احمد محمود یک بار گفته بود: “نویسنده باید آدم های داستانش را بشناسد، نه فقط آن چه را که انجام می دهند، نه فقط آن چه را که بالفعل است بلکه آن چه را که در توانایی آن هاست هم باید بداند حتی اگر در داستان او از قوه به فعل درنیاید.”
محمود آدم های داستان های خود را با وقوف ذهنی و شناخت عمیق از لایه های تو در توی زندگی و جامعه ایرانی خلق می کند. تهی دستان، صیادان فقیر، کارگران کشتی، ناطورها، لنج بُرها، قاچاقچیان بندر، پیشه وران و صنعتگران خرده پای شهری، سرمایه داران، کارفرماها، کارچاق کن ها، بازجوها، شکنجه گران، روسپیان، پااندازها، ولگردان آس و پاس، معتادان، مبارزان و زندانیان و تبعیدی های سیاسی و همه رانده شدگان، از متن جامعه و از روان شناسی فردی خود بر می خیزند و در قلم محمود و بر بستر خلاقیت او جان می گیرند .
محمود از ستمی که بر لایه های تهی می رود انتقاد می کند اما شیفته آنان نیست.
درباره حرکت توده های فقیر علیه مدرنیزاسیون تحمیلی و ناموزن در رمان درخت انجیر معابد گفت: “با نوعی فرهنگ یا حالا بگویم اخلاق اجتماعی مواجه هستیم که ریشه در تهی دستی و بی سوادی و بی فرهنگی دارد. حرکت انقلابی مردم در کتاب به ما می گوید آنچه بیش تر حاکم است، حس است که راحت آلت دست قرار می گیرد، غریزه است که از تعقل مایه ای ندارد و پیداست که این حرکت به جایی نخواهد رسید. همه می بینند، می شنوند اما کم تر می فهمند.”
محمود در خلق فضا، حادثه و آدم های داستان های خود مورخ و جامعه شناس نیست. او واقعیت عینی را تغییر می دهد، برخی عناصر واقعیت را حذف و برخی را بر می گزیند و گزیده ها را در ترکیب با تخیل سرشار خود و با بهره گیری از تکنیک ها و تمهیدهای جذاب و پرکشش روایتگری بازافرینی می کند.
گاه به ژرف ترین لایه های پنهان روان شناسی فردی آدم های داستان خود نقب می زند، گاه با چند تاش رنگی موجز مناسبات و روابط اجتماعی و سیاسی را با تمامی پیچیدگی ها آن در چند سطر توصیفی یا در یکی دو دیالوگ تصویر می کند و اما این همه متناسب با واقعیت داستانی و همگن با ساخت و بافت داستان رخ می دهند.
محمود و خلق رمان چند صدائی
“احمد محمود از انگشت شمار نویسندگان ایرانی است که رمان چند صدائی خلق کرده است. آدم های داستان های محمود نه از یک لایه کم شمار نازک جامعه که از بستر گسترده و متنوع زندگی برخاسته اند، با ذهنیت متمایز خود می اندیشند و عمل می کنند، از روان شناسی فردی متمایز برخورداراند و با لحن و زبان خود سخن می گویند.”
رمان را هنری “چند صدائی”می دانند اما مفهوم “چند صدائی” نیز، چون همه مفاهیمی که از غرب به ایران وارد شدند، رنگ ایرانی به خود گرفته و گاه همان تک صدائی معنا می شود. گاه هر کتاب پر حجم و قطوری را که درقالب داستانی تک خطی، نثری درازگوی و لحنی یک نواخت روایت می شود و گاه داستان های آپارتمانی و پاورقی گونه یکی دو دهه اخیر را رمان می خوانند و چند صدائی می پندارند هرچند در این کتاب ها همه آدم های داستان با ذهن نویسنده می اندیشند، با زبان و لحن او سخن می گویند و از تشخص و تمایز و از حق سخن گفتن به زبان خود محروم اند.
احمد محمود از انگشت شمار نویسندگان ایرانی است که رمان چند صدائی خلق کرده است. آدم های داستان های محمود نه از یک لایه کم شمار نازک جامعه که از بستر گسترده و متنوع زندگی برخاسته اند، با ذهنیت متمایز خود می اندیشند و عمل می کنند، از روان شناسی فردی متمایز برخورداراند و با لحن و زبان خود سخن می گویند.
بهترین داستان های محمود نه از یک منظر و نگاه، که از منظرهای گوناگون روایت می شوند و در روایت های او هیچ چیز و هیچ کس در مرکز داستان نیست.
دوربین های متفاوت از چند زاویه، منظر و نگاه متفاوت( از منظر نویسنده، منظر راوی، منظر های آدم های گوناگون داستان)، حادثه ها، حرکت ها، گفته ها، ناگفته ها، فضا، زمان و مکان را ثبت می کنند، حتی شخصیت های غائب نیز از منظر چند دوربین به داستان راه می یابند. دوربین های متفاوت از ذهنیت، احساسات و عواطف و از صداهای درونی آدم های داستان نیز فیلمبرداری می کنند اما همه آن چه را که منظرها و دروبین های متفاوت ثبت می کنند به داستان های محمود راه نمی یابند.
احمد محمود برمی گزیند، حذف می کند، کوتاه می کند، بسط می دهد، تصویرها، فضاها، آدم ها و حادثه ها را در برش های گوناگون قاب می گیرد، به هم پیوند می دهد، مونتاژ می کند و داستان چنان گسترش می یابد که خواننده نیز در صحنه حضور می یابد و از نگاه خود به داستانی که در خواندن و خوانش او نوشته می شود و به رخدادهائی که پیش چشمان او رخ می دهند، می نگرد و گاه با بهره گیری از تمهیدهائی که محمود به کار بسته است می تواند از زاویه و منظر خود نیز به رخدادها و آدم ها بنگرد.

در سمفونی رنگارنگ چند صدائی داستان های احمد محمود تصویرها، توصیف ها، حرکت ها و آدم ها و دیگر عناصر داستان نوا و صدای متمایز خود را دارند اما محمود با ترکیب هماهنگ نواهای منفرد متفاوت، واقعیت داستانی اثار خود را در آهنگ واحد موزونی می نوازد.
نثر و زبان محمود
احمد محمود داستان های خود را با زبان شکسته محاوره ای فارسی که با ته لجهه جنوبی یا خوزستانی رنگ خورده است، نقل می کند.
زبان در بهترین آثار او نه فقط محمل و ابزار نقل روایت، که مولفه ای در ساختار است و نثر صیقل خورده، زیبا، روشن،موجز، دقیق، تصویری و روائی آثار محمود، بی آن که خود را به رخ خواننده بکشاند، داستان را به خواننده منتقل می کند.
زبان زلال و تصویری محمود با ریتمی درونی به غنا می رسد اما ریتم درونی زبان و نثر محمود نه با صنعت گری، سجع سازی، فاقیه پردازی و تحمیل ملودی یک نواخت بر زبان روایت، که متناسب و همگن با ضرباهنگ داستان خلق می شود.
زبان محمود در توصیف جزئیات درونی و بیرونی آدم ها، اشیا، حرکت ها و حادثه ها، در عینی کردن عواطف، احساسات و مفاهیم انتزاعی به به شعر پهلو می زند بی آن که به دام های رایجی چون نثر تصنعی ناهموار، تقلید از نثر قدما، نثر شعر گونه روماتیک کلیشه ای، نثر سانتی مانتال گزارش نویسی های سرگرم کننده و نثر درازگوی برخی رمان های چند جلدی سقوط کند .
آثار محمود از منظر دیالوگ نویسی نیز از نمونه های درخشان در ادبیات معاصر فارسی است. در دیالوگ های هر آدم داستان های محمود می توان روان شناسی فردی، ذهنیت، شخصیت، فرهنگ و پایه اجتماعی او را بازشناخت.
نقل در لحظه وقوع و مونتاژ
به گفته هوشنگ گلشیری، که شیوه روایتگری احمد محمود را نمی پسندید، “قدرت محمود در نقل واقعه در لحظه وقوع”است و بخشی از جذابیت و کشش داستان های محمود از بهره گیری استادانه او از این تکنیک بر می خیزد.
محمود برش هائی از این یا آن حادثه و حرکت، تاش هائی از این یا آن شخصیت، لایه هائی از فضا، گفته ها و کردارها را بر می گزیند و آن ها را به شیوه ای که در سینما رایج است، در ترکیبی سنتزیک تلفیق و مونتاژ می کند.
مونتاژ به سینماگران امکان داد تا با ترکیب چند تصویر به ظاهر نامرتبط مفاهیم پیچیده را به زبان تصویر بیان کنند و احمد محمود از نادر داستان نویسان ایرانی است که این تکنیک سینمائی را در داستان نویسی فارسی درونی کرد.
توهم همزمانی
بیننده فیلم نخست زنی را می بینید که در خیابانی به سوی خانه می رود. در صحنه بعدی مردی مشتاقانه میز شام را در خانه آماده می کند. صحنه سوم زن به خانه می رسد. بیننده فیلم حرکت زن را در خیابان “پیش” از مرتب کردن میز غذا می بیند اما هر دو حرکت را “همزمان”تصور می کند.
“اگر یکی از کارکردهای “ادبیات بزرگ”را به گفته گونترگراس “گزارش هنرمندانه”و “ثبت تاریخ آدمی”در داستان تعریف کنیم، دو رمان همسایه ها و داستان یک شهر احمد محمود را می توان زیباترین، ارزشمندترین و کامل ترین روایت داستانی شور و شوق جنبش دهه سی و تلخی و رنج ۲۸ مرداد ۳۲، و خلاقانه ترین گزارش هنری زندگی اجتماعی ایران در چند دهه پرتلاطم ارزیابی کرد.”
سینما به یاری مونتاژ به خلق “توهم همزمانی”دست یافت و احمد محمود با بهره گیری از این دستاورد، صداها، وصف ها، کردارها و گفتارهای داستان خود را چنان مونتاژ می کند که در بخش هائی از روایت های او “توهم همزمانی”در نثر خلق می شود.

هنر، بازآفرینی تاریخ آدمی
اگر یکی از کارکردهای “ادبیات بزرگ”را به گفته گونترگراس “گزارش هنرمندانه”و “ثبت تاریخ آدمی”در داستان تعریف کنیم، دو رمان همسایه ها و داستان یک شهر احمد محمود را می توان زیباترین، ارزشمندترین و کامل ترین روایت داستانی شور و شوق جنبش دهه سی و تلخی و رنج ۲۸ مرداد ۳۲، و خلاقانه ترین گزارش هنری زندگی اجتماعی ایران در چند دهه پرتلاطم ارزیابی کرد.
سرهنگ سیامک، از رهبران سازمان نظامی حزب توده و از شخصیت های تاریخی رمان داستان یک شهر احمد محمود، پیش از اعدام به راوی داستان می گوید “یادتون باشه که این جا چه جهنمیه. برا همه بگید. به همه بگید. همه باید بدونن آن چه حقیقت دار اینه که … مبارزه ما در راه به دست آوردن شرف، رفاه و حیثیت برای همه مردم کشور ما بود.”
احمد محمود از یاد نبرد. او شیفته و دل بسته حماسه مبارزه انسان برای آزادی، عدالت اجتماعی و شان و کرامت بود و تراژدی شکست جنبشی بزرگ را تجربه کرد.
آثار محمود از هنرمندانه ترین روایت های آن حماسه و از خلاقانه ترین بازآفرینی های هنری آن تراژدی در ادبیات داستانی ایران است
احمد محمود در ۱۲ مهر ۱۳۸۱ در تهران درگذشت.

نگاهی به رمان های همسایه ها، داستان یک شهر و بازگشت

احمد محمود پس از نگارش چند مجموعه‌داستان درخشان، مانند «غریبه‌ها و پسرک بومی» و «زائری زیر باران»، با نوشتن رمان «همسایه‌ها» در خانه‌ ادبیات داستانی ایران ماندگار شد و بر وقار این خانه افزود. او با ادامه‌ کار و نگارش رمان «داستان یک شهر» و داستان بلند «بازگشت» سه‌گانه‌ای را پرداخت که قهرمان اصلی این سه داستان، در بازخوانی تاریخ، زایش، بلوغ و شاید کهولت یک نسل را در گذر از دهلیزهای تاریخ به تصویر کشید.
او در دهم دی‌ماه ۱۳۱۰ خورشیدی، در اهواز به دنیا آمد. نام خانوادگی‌اش «اعطا» بود اما بعدها آثارش را با نام احمد محمود چاپ و منتشر کرد. محمود بعدها می‌گفت که این انتخاب نام دلیل سیاسی نداشته از اول، اما بعدها با درگیر سیاست شدن و حوادثی که برای او پیش آمد، کار مفید فایده‌ای بود.

گزیده ها، کتاب و ادبیات
او بعد از اتمام دبیرستان درگیر سیاست می‌شود؛ در دانشکده افسری به دلیل حمایت از حزب توده اسیر و زندانی می‌گردد؛ مدتی را در لشکر دو زرهی زندانی است، و در همین دوران است که شاهد رفت و آمدها و محاکمه‌ها و تیرباران‌های گروه اول افسران حزب توده و مرتضی کیوان می‌شود. این‌ها بعدها در رمان «داستان یک شهر» خواهد آمد. محمود بعد به زندان پادگان شیراز، زندان جهرم، لار و دست آخر به بندر لنگه تبعید می‌شود.
محمود بعد از تبعید مشغول کارهای مختلفی می‌شود، تا سال ۵۸ که به اصرار خود بازخرید می‌شود برای این‌که بنشیند و فقط بنویسد، در زیرزمین خانه‌ای در نارمک که نمور است و برای سینه‌ احمد محمود خوب نیست. و محمود پشت میزی کوچک پاها را دراز می‌کند و در همان زیرزمین می‌نویسد و با احتیاجات زندگی دست و پنجه نرم می‌کند. احمد محمود روز جمعه ۱۲ مهر سال ۱۳۸۱ درگذشت.
همسایه‌ها، آغاز یک نسل
همسایه‌ها وسوسه‌ای بود که با پایان ناتمامش، در را نه فقط برای خواننده، که برای نویسنده هم باز گذاشت تا داستان سفر شخصیت خود را از آغاز تا انتها، برای خوانندگانش روایت کند. رمان با زاویه دید درونی و از نظرگاه قهرمان داستان خالد بیان می‌شود و نویسنده تا پایان رمان همین زاویه دید اول شخص مفرد را ادامه می‌دهد. ما در این رمان پیچیدگی ساختاری چندانی نمی‌بینیم مگر جاهایی که نویسنده با هنرمندی چیزی فراتر از واقعیت را به ما نشان می‌دهد. رمان از نوجوانی قهرمان داستان، خالد شروع می‌‌شود و تا به زندان افتادن و تحول فکری و عقیدتی او و شکنجه و آزار برای مبارزه‌اش بر علیه ظلم و ستم ادامه دارد.
خالد نوجوانی از طبقه پایین اجتماع و در خانه‌ای شلوغ و پر از همسایه‌های جورواجور متولد شده است و خود، راوی داستان است. دور و بر او پر از آدم‌های جوراجور و متنوع زندگی می‌کنند و خالد با تیزبینی و روحیه موشکاف خود به بررسی اوضاع و احوال تک تک آنها می‌پردازد. همه افراد و مستأجرهای خانه با جهل، خرافات فقر، بیماری، فساد اخلاقی، کینه‌ورزی‌ها و در عین حال مهر و محبت‌های خاص این گونه جوامع دست به گریبان هستند.
شخصیت‌های برجسته رمان از دل توده می‌آیند، البته شخصیت‌های دیگری هم در رمان هستند، مثل بیدار، سیه‌چشم و… که در موقعیت مناسب، نویسنده به آنها هم می‌پردازد، و به گونه‌ای حلقه‌ی برای گذر راوی از مرز بلوغ جنسی به بلوغ عاطفی و آگاهی اجتماعی به شمار می‌آیند.
در فصل اول رمان، خالد با بلور خانم، زن امان آقای قهوه‌چی آشنا می‌شود و در آغوش او مرد می‌شود. بلورخانم فاحشه نیست. فقط با خالد ارتباط دارد، چون امان‌آقا نه از نظر عاطفی برای او همسر است و نه از نظر جنسی شوهر. خالد در حادثه‌ای پایش به کلانتری باز می‌شود و در آنجا نقطه عطف و تحول اصلی زندگی‌اش به وجود می‌آید؛ پیغام یک زندانی سیاسی را به دوستانش می‌رساند و «سیاسی» می‌شود. نکته‌ جالب این‌جاست که خالد اول سیاسی می‌شود و بعد به «آگاهی سیاسی» می‌رسد.
با کار پیدا کردن خالد در قهوه‌خانه امان‌آقا وارد قلمرو تازه‌ای می‌شویم. خالد از بلورخانم فاصله می‌گیرد و به محیط وسیع‌تری پا می‌نهد. اصولاً می‌توان گفت، در تمام کارهای احمد محمود، آدم‌ها وقتی دیدشان باز می‌شود که وارد اجتماع می‌شوند. چه مشغول به کار بشوند، چه در میتینگ یا جمع‌های مردمی ‌شرکت کنند، همه اینها باعث می‌شود که آن آگاهی لازم شکل بگیرد. این را می‌توان به قول محمود، «تجربه» نام نهاد.
خالد رسماً عضو یک حزب سیاسی می‌شود، در فعالیت‌های سیاسی شرکت می‌کند، با پلیس مخفی درگیر می‌شود و حتی آن قدر شجاع شده که حتی یک بار از شهربانی می‌گریزد. در همین حال و با اوج گرفتن مبارزه مردم، در میتینگی شرکت می‌کند و پایش ضربه می‌بیند. در حال فرار از دست مأموران به خانه‌ای پناه می‌برد و در آن جا عاشق دختری به نام سیه‌چشم می‌شود…
این کتاب در سال ۱۳۵۳ توسط انتشارات امیرکبیر چاپ ‌شد. با وجود تیراژ محدود، استقبال خوانندگان فوق‌العاده بود. محمود برای چاپ دوم این کتاب با مشکل حکومت وقت روبه‌رو ‌شد (به دلیل این‌که حکومت کتاب را، اثری ضد سیاست‌های پهلوی ارزیابی کرد) و چاپ دوم کتاب ماند تا سال ۵۷ و پس از مقدمه‌ای بر آن، در تیراژی گسترده چاپ شد. اما پس از انقلاب ۱۳۵۷ چاپ کتاب برای همیشه ممنوع ‌شد، چون محتوای کتاب از سوی حکومت اسلامی جنسی ارزیابی ‌شد.
سکون در نقطه‌ی صفر
پس از «همسایه‌ها» دومین کتاب از این سه‌گانه، رمان «داستان یک شهر» است که در سال ۱۳۶۰ منتشر می‌شود.

حس‌ها، جاها، حرف‌ها، ماجراها و زندگی بی‌تحرک دوران تبعید در بندرلنگه، که همه در یاد و جان محمود مانده، با تجربه شکست، زندان و شکنجه عجین می‌شود و رمان «داستان یک شهر» از آن سر برمی‌آورد. محمود فضای این رمان را در دوران تبعید به خوبی تجربه کرده است. خودش می‌گوید: «حسش کردم. درد را، شکست را، سکون را و مردم بندرلنگه را که انگار به دنیای دیگری تعلق داشتند، همه را خوب حس کردم. در زندان های متعددی بودیم تا رسیدیم به بندرلنگه، اجازه نداشتیم یادداشت کنیم.»
این داستان تجربه‌های خود او از سال سی و سه تا سال سی و شش است و او می‌خواهد در این کتاب تصویری بدهد از آن چه بر سر مردمان رفت. درواقع قهرمانی که در ذهن احمد محمود می‌چرخد و زندگی می‌کند، حالا به اوضاع و احوال ایران بعد از کودتای ۲۸ مرداد تا پاک‌سازی ارتش شاهنشاهی از افراد حزب توده اشاره می‌کند. او یکی از دانشجویان دانشکده افسری است که عضو حزب توده بوده و اکنون تبعید شده است.
این رمان البته داستانی سیاسی نیست و حتی می‌توان آن را «داستان شریفه» هم نامید. در این رمان راوی با زنی به نام شریفه آشنا می‌شود. شریفه آواره شهرهاست. عشق ارزان می‌فروشد اما چیزی در دلش دارد که راوی در هیچ کس دیگری نمی‌بیند. زن حالا به بندر لنگه آمده و راوی با او آشنا می‌شود. اصلاً با آمدن شریفه است که تنوعی در آن فضای مرده و ساکن تبعید پیش می‌آید. در این رمان، زمان متوقف شده و همه چیز در همین توقف زمان شکل می‌گیرد…
در این کتاب است که خواننده با مرور خاطرات راوی در زندان دوی زرهی آشنا می‌شود و تیرباران افسران حزب توده ‌در این کتاب به تصویر کشیده می‌شود. اما کمتر کتابی را می‌توان یافت که این قدر زیبا تنهایی و غربت یک تبعیدی را نشان بدهد؛ یک تبعیدی آرمان‌خواه، که می‌کوشد دریابد چقدر میان آرمان‌ها و واقعیت زندگی تفاوت وجود دارد، و از سوی دیگر در این رمان جدا شدن یک روشنفکر از برج عاج خود و آمدنش به دل مردم را می‌بینیم، آن‌جا که برای نخستین بار برای هم‌خوابگی نزد شریفه می‌رود و در پاسخ به شریفه که می‌پرسد: چرا این‌جا آمده‌ای؟ می‌گوید: آمده‌ام به تو کمک کنم! اما بار بعدی راوی دیگر آن یاری‌رسان و نسخه‌پیچ اجتماعی نیست؛ یکی است از دل همین مردم و از جنس همین شریفه.
احمد محمود در این رمان، سکون قهرمان را ترسیم می‌کند، و تأملش را بر روزگارِ رفته.
بازگشت به کجا؟
سال ۱۳۶۹ «دیدار»، مجموعه سه داستان منتشر می‌شود. سومین داستان این مجموعه، بازگشت، نقل برگشتن شاسب، یا همان خالد همسایه‌ها و خالد داستان یک شهر، است از تبعید. اولین داستان این مجموعه، ننه امرو، با جمله «ئو شب چه به سرت ئومد» ننه امرو شروع می‌شود و داستان بازگشت، واپسین داستان این سه‌گانه، با «چه به سرت ئومده مادر» تمام می‌شود که بین این دو داستان قرابتی به وجود می‌آورد.
در این داستان محمود همچنان آرام‌ناگرفته از روایت همسایه‌ها و داستان یک شهر، راوی خود را دنبال می‌کند که این‌بار سوم شخص است. ما در این داستان، شاسب را می‌بینیم که از تبعید آمده، با همه غریبه است. آیا او همان راوی داستان یک شهر است که از بندرلنگه برگشته؟ شاسب می‌بیند هم‌رزمان قدیم دنبال پول و ثروت هستند. بانک‌های خارجی تمام شهر را پر کرده‌اند. مردم آزادی را نمی‌شناسند، پس کودتا چیزی از آنها نگرفته که ناراحت باشند! (ص۱۳۳ کتاب) هرچند نسل نوجوان، رضا، خواهرزاده‌ی شاسب می‌خواهد «بداند». این اشارت نویسنده است به تشنه بودن نسلی که همواره از پس نسل‌های قبلی می‌آید و می‌خواهد بداند. «وقایع‌نگار»ی هم در این داستان بلند و در ذهن راوی پیدا می‌شود که او را وامی‌دارد تا حوادثی را که بر سرش رفته تعریف کند. شاید این وقایع‌نگار، وجدان زنده و حاضر زمانه است.
شاسب جوانانی را می‌بیند که اگر روزی تند از کنار مردم می‌گذشتند برای این بود که اعلامیه‌ای را در دامن‌ات بیاندازند اما امروز تند از کنارت می‌گذرند تا به دختری تنه بزنند که دامن کوتاه پوشیده و دامنش از بغل چاک دارد و این رسیدن از آرمان‌خواهی به مرز هرزه‌گی، شاید تمایل حکومت است.
شاسب در نهایت به این نتیجه می‌رسد که کاری کند. حوزه انتقام شاسب اما شخصی است. او ماشین رئیس سازمان امنیت اهواز را آتش می‌زند و حالا باز وقایع‌نگار پیداش می‌شود تا باقی داستان را بگوید…
محمود در رمان همسایه‌ها از بلوغ جسمانی خالد و اولین ارتباط جنسی او با «بلورخانم» شروع می‌کند. این بلوغ جسمانی با حضور خالد در اجتماع به رشد اجتماعی و سیاسی می‌رسد. با پیدا شدن «سیه‌چشم» خالد نگاه دیگری به جنس مخالف پیدا می‌کند و در نهایت وارد مبارزه می‌شود. در «داستان یک شهر» او سرنوشت و تاوانی را که شخصیت رمان همسایه‌ها برای مبارزه باید بپردازد به تصویر می‌کشد، فضای تبعید را هم لابه‌لای آن می‌بینیم، که از سرنوشت دیگر یاران خالد همسایه‌ها هم روایت می‌شود و آنچه بر سر مبارزان آمده. و در «بازگشت» محمود ما را با این سؤال روبه‌رو می‌کند که آیا اصلاً مبارزه برای مردمی‌ که درکی از آزادی ندارند، پس معنای کودتا را هم نمی‌فهمند و در واقع دولت کودتا چیزی از آنها نگرفته، آیا این مبارزه درست بوده؟ از اساس آیا شناختی که راوی نسبت به مردم داشته درست بوده؟ راوی در این داستان با تک تک مردمی‌ که شاید برای آنها مبارزه کرده روبه‌رو می‌شود. و در نهایت همه‌چیز با یک علامت سؤال تمام می‌شود. آیا می‌شود امیدی داشت؟ سرنوشت آرمان‌خواهی آیا این بود؟
شاید این علامت سؤال، که همچنان باقی مانده، رمز این سه‌گانه باشد؛ رمز عبور به دنیایی که در آن مبارزان زاده می‌شوند، آگاه می‌شوند، می‌رزمند و در نهایت در گوشه‌ای پیر می‌شوند و می‌میرند. آیا این از سر اتفاق بود که احمد محمود در واپسین ماه‌های زندگی، در گفت‌وگو با بهمن مقصودلو گفت: «اگر دوباره متولد بشم ظاهراً به نظر می‌آد که خیلی خوش‌ام نمی‌آد دوباره نویسنده بشم. یک کار آبرومندی داشته باشم برای تأمین زندگی‌ام.»
آیا سرنوشت قهرمان در نهایت کار، یک پشیمانی بزرگ است؟ این علامت سؤال امروز، در دهمین سال‌مرگ احمد محمود همچنان باقی است.

 

احمد محمود، نویسنده ای عاشق سینما

“من می‌خواستم سینماگر بشوم، سینما را خیلی دوست داشتم. اگر وضع بسامانی بود و یا من وضع بسامانی داشتم، بی‌تردید سینماگر می‌شدم. منتها کار سینما کار فردی نیست. کار گروهی است. کار دشواری است، آدم باید تعلیم ببیند، من در این فکر بودم که به خارج بروم درسش را بخوانم، ولی نشد. هزار سنگ پیش پای آدم هست که آدم را به جهت‌های مختلف می‌کشاند.”
“این حس در من بود. این حس کار سینما، در من بسیار زیاد بود. خلق، یعنی اظهار درون خود، وقتی آن جا نشد جهت دیگری پیدا کرد. رفتم به طرف نوشتن که فردی است و هزینه‌ای ندارد. حس هنری در من بیشتر به طرف سینما بود، خیلی‌ها به من می‌گویند در کارهایت برش‌های سینمایی هست. شاید این برش‌های سینمایی همان حس و حال و روحیه‌ای است که من برای سینما داشتم و هنوز هم دارم.”
(احمد محمود در گفت‌وگو با خسرو باقری، ماهنامه چیستا، دی و بهمن ۱۳۸۱)

این عشق محمود به سینما را از زبان خودش هم شنیده ام. یکی دو سالی قبل از انقلاب، اوایل سال ۱۳۵۶ بود گمانم، با دو نفر از همکاران روزنامه “کیهان” قراری گذاشتیم با محمود برای دیداری و شامی. پیشاپیش گفته بود که حاضر به مصاحبه نیست. ما هم رفتیم تا او از نوشته‌ها و قصه‌هایش برایمان بگوید، اما تقریبا تمام شب به گفت‌وگو درباره سینما گذشت.
محمود گفت که عاشق سینماست و از سالهای نوجوانی هر روز به سینما رفته، و اصلا به عشق فیلم و سینما بود که به داستان و قصه‌نویسی کشیده شد. و گفت که اگر کسی دقت کند این دلبستگی را در قصه‌های او می‌بیند، و اشاره کرد، برای نمونه، به صحنه‌ای در رمان “همسایه‌ها” که در آن می‌توان تکنیک “مونتاژ موازی” را دید. صحنه‌ای هست که در آن دعوایی خانوادگی راه می‌افتد و در کنار کتری آب روی چراغ است و رفته رفته داغ می‌شود. بعد دعوا اوج می‌گیرد و به زد و خورد می‌کشد و آن طرف هم آب روی آتش جوش می‌آید و از کتری سر می‌رود.
محمود صحنه را چنان پرشور و با حال تعریف کرد که آن را زنده جلوی چشم “دیدم”، چون کتاب را هنوز نخوانده بودم.”همسایه‌ها” قدغن بود و گیر آوردن آن مکافات داشت.
“احمد محمود همان اول دیدارمان گفت که با کار خیاطی زندگی می‌کند و به قول خودش از “خشتک‌دوزی” نان در می‌آورد، و قاه‌قاه زد زیر خنده. همان جا گفت که معدود آدم‌های خوشبختی هستند در دنیا که می‌توانند با قلم‌شان زندگی کنند.”
او سینما را خوب می شناخت. فیلم خیلی دیده بود و به خصوص فیلم‌های کلاسیک امریکایی را دوست داشت. “فیلم نوار”های سیاه و سفید اسپنسر تریسی و همفری بوگارت و برت لنکستر را و البته هیچکاک را.
در آن شب با حسن فیاد آمده بود، که گفتند از سالهای دور با هم دوست هستند و معاشرت دارند و با هم از داستان “همسایه‌ها” فیلمنامه‌ای نوشته‌اند، که قرار است فیاد آن را کار کند. فیاد را بیشتر اهل تئوری می‌دانستم، سینما تدریس می‌کرد اما فیلم سینمایی نساخته بود و همین “همسایه‌ها” هم ساخته نشد.
احمد محمود همان اول دیدارمان گفت که با کار خیاطی زندگی می‌کند و به قول خودش از “خشتک‌دوزی” نان در می‌آورد، و قاه‌قاه زد زیر خنده. گویا تلاشی کرده بود برای کار در سینما، اما دیگر امیدش را از دست داده بود، و حتی امید نداشت که بتواند با نوشتن هم زندگی را بچرخاند. و همان جا گفت که معدود آدم‌های خوشبختی هستند در دنیا که می‌توانند با قلم‌شان زندگی کنند.
آن سالها اسم رمان “همسایه‌ها” همه جا بر سر زبان‌ها بود، اما توی بازار نبود. کتاب بارها زیرزمینی و با “جلد سفید” چاپ شده بود، اما ناشری با اسم و رسم نداشت تا به او حقی بپردازد. آن وقتها می‌گفتند که کتاب سیاسی است و تبلیغ برای چپی‌ها. بعد از انقلاب هم گفتند که علاوه بر سیاسی بودن، خیلی هم “مبتذل” است، چون پر است از صحنه‌های “غیراخلاقی.”
بعدها، یک بار در اوایل انقلاب و یک بار هم چند سال بعد، گمانم سال ۱۳۶۷، خبری پخش شد که داریوش مهرجویی قصد دارد بر پایه “همسایه‌ها” سریالی تلویزیونی بسازد و گویا فیلمنامه ای را مشترک با محمود نوشته‌اند. این قضیه هم البته سر نگرفت و نفهمیدیم عاقبت آن چه شد.
حضوری در حاشیه
احمد محمود با وجود کشش او به سینما و با وجود ظرفیت سینمایی بسیار بالای کارهای او در سینمای ایران حضوری کم‌رنگ دارد. پیش از انقلاب در سال ۱۳۵۷ فیلمی سینمایی به نام “آب” از روی یکی از داستان‌های او ساخته شد. فیلم را حبیب کاوش کارگردانی کرد و احمد محمود، از کار به قدری ناراضی بود که تقاضا کرد نامش از روی فیلم برداشته شود.
از محمود پس از انقلاب دو فیلم‌نامه به نام “پسران والا” و “میدان خاکی” توسط “انتشارات معین” منتشر شد، که متأسفانه نمونه های خوبی از کارهای او نیستند.
درباره او دو فیلم مستند هم ساخته شده: یکی فیلمی به نام “قلمرنج” به کارگردانی حبیب باوی ساجد، که نگارنده ندیده است، و دیگری فیلم “احمد محمود، نویسنده انسان‌گرا” که روی یوتیوب هست و می‌توان دید.
داستان یک حسرت
“سهراب شهید ثالث گفت که دارد روی رمان “داستان یک شهر” کار می‌کند. پرسیدم بندرلنگه را از کجا میاری، با آن کوچه‌های تنگ و تاریک و بازار تودرتو؟! با همان زبان سربسته، که مواظب بود به گوشی غریبه نرسد، گفت یک جایی پیدا کرده است عین ایران همان سالها.”
در سال ۱۹۸۶ پنج روزی مهمان سهراب شهید ثالث بودم در شهر زاربروکن (غرب آلمان). داشت فیلمی می‌ساخت به نام “بچۀ تخم جن.” زنگ زد که: “دارم میرم فیلم پر کنم، اگر دوست داری بیا”. من هم از خدا خواسته، پا شدم رفتم. یک روز که خانه نبود، روی تاقچه اتاق کتاب “داستان یک شهر” را دیدم. داستان سرگذشت جوانی مبارز است (ادامه زندگی خالد در همسایه‌ها) که بعد از کودتای ۲۸ مرداد به زندان می‌افتد و بعد تبعید می‌شود به بندرلنگه. راوی در زندان با برخی از اعضای سازمان افسران حزب توده ایران آشنا می‌شود و تحت تأثیر فداکاری و دلیری آنها قرار می‌گیرد. صحنه‌های مقاومت افسران و سپس اعدام آنها، از لحظات زنده و پرهیجان کتاب است.
این نسخۀ “داستان یک شهر” که خود کتاب قطوری است، باد کرده و کلفتی آن دو برابر شده بود، از بس که آن را ورق زده، توی آن در حاشیه و زیر جمله‌ها، خط کشیده و اینجا و آنجا چیزی نوشته یا تکه کاغذی گذاشته بودند. پیدا بود که کسی حسابی روی کتاب کار کرده است.
شب که سهراب آمد از او راجع به کتاب پرسیدم، اخم کرد و عصبانی شد که به کتاب من چکار داشتی؟ سهراب خیلی مهربان بود، اما در عین حال سخت بداخم و زودرنج. خیلی هم دوست داشت مرموز و اسرارآمیز باشد. چند دقیقه بعد که آرام گرفت گفت که دارد روی رمان کار می‌کند. پرسیدم بندرلنگه را از کجا میاری، با آن کوچه‌های تنگ و تاریک و بازار تودرتو؟! با همان زبان سربسته، که مواظب بود به گوشی غریبه نرسد، گفت یک جایی پیدا کرده است عین ایران همان سالها.
این ماجرا گذشت و چند ماه بعد دوست مشترکی، دکتر مصطفی دانش، گفت که در سفری به کابل سهراب را دیده است. و گفت دارد سعی می‌کند در آنجا فیلمی بسازد. دیگر خبری نشد و تا امروز برخی مسائل مبهم مانده است: آیا سهراب قصد داشت همین رمان را آنجا فیلم کند؟ بی‌تردید از “داستان یک شهر” یادداشت‌های زیادی داشت، اما آیا فیلمنامه‌ای هم نوشته بود؟ آیا با احمد محمود تماس گرفته بود؟این ماجرا هم البته، مثل بیشتر کارها و نقشه‌ها، به جایی نرسید.
احمد محمود و سهراب شهید ثالث، با تنهایی‌ها و حسرت‌هاشان، جدا جدا مردند. سهراب در تیرماه ۷۷ در امریکا و محمود چهار سال بعد در مهرماه ۸۱ در تهران.