یه شبی تو خواب شیرین/می دیدم بارون می باره /نسرین فخیمی
یه شبی تو خواب شیرین/می دیدم بارون می باره
همه ی سیاهی هارو / می کنه سفید دوباره
آسمون با مردم شهر/ بعدِ عمری آشتی کرده
روی آدمای بددل / کبود و سیاه و زرده
دست مهربون ابرا / به زمین صفا می بخشید
خدا هم از اون بالاها / داشتش انگاری می خندید
همه شادمون و خندون / دعای بارون می خوندن
دیو نابکارو بد رو / با دعا از دل می روندن
توی کوچه های باریک/ آسمون نقره می پاشید
روی برگای درختا / شبنم از شادی می رقصید
گوش ناودونای خالی / پر بود از قصه ی بارون
یه عالم چلچله ی شاد / شده بود مهمون ایوون
تو هوا عطر بهاری / گلارو هوایی می کرد
اون همه رحمت و پاکی/دلارو خدایی می کرد
نه کسی اسیر غم بود/نه کسی گناه می کرد
نه کسی با کارای بد / دلشو سیاه می کرد
خلاصه تو شهر بارون/زیر آسمون هف رنگ
چمیون اون همه آدم / نه جدایی بود و نه جنگ
حیف که اون رؤیای رنگی/ واسه من فقط یه خواب بود
دنیای به اون قشنگی/ مث قصه بود سراب بود
نسرین فخیمی