فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 22 آذر 1403

پایگاه خبری شاعر

یه شبی تو خواب شیرین/می دیدم بارون می باره /نسرین فخیمی

یه شبی تو خواب شیرین/می دیدم بارون می باره /نسرین فخیمی 

یه شبی تو خواب شیرین/می دیدم بارون می باره    

همه ی سیاهی هارو / می کنه سفید دوباره  

آسمون با مردم شهر/ بعدِ عمری آشتی کرده

روی آدمای بددل / کبود و سیاه و زرده

دست مهربون ابرا / به زمین صفا می بخشید     

خدا هم از اون بالاها / داشتش انگاری می خندید     

همه شادمون و خندون / دعای بارون می خوندن   

دیو نابکارو  بد رو / با دعا از دل می روندن      

توی کوچه های باریک/ آسمون نقره می پاشید 

روی برگای درختا / شبنم از شادی می رقصید     

گوش ناودونای خالی / پر بود از قصه ی بارون

یه عالم چلچله ی شاد / شده بود مهمون ایوون

تو هوا عطر بهاری / گلارو هوایی می کرد      

اون همه رحمت و پاکی/دلارو خدایی می کرد     

نه کسی اسیر غم بود/نه کسی گناه می کرد       

نه کسی با کارای بد / دلشو سیاه می کرد     

خلاصه تو شهر بارون/زیر آسمون هف رنگ   
چمیون اون همه آدم / نه جدایی بود و نه جنگ
حیف که اون رؤیای رنگی/ واسه من فقط یه خواب بود 

دنیای به اون قشنگی/ مث قصه بود سراب بود

نسرین فخیمی