گمشدگان،بهرام بیضایی
تهران – انتشارات تیراژه – چاپ 1 – 1348
این نمایشنامه توسط انتشارات پیام به چاپ رسیده است. صورت بازنگری شدهای از گُمشدگان، با پرهیز از روستایینویسی؛ ولی با یادآوری و حفظ روح و تفاوت زبانیِ آن، در سال 1382 در جلد دوّم دیوان نمایش چاپ شد. بهرام بیضایی هنوز این نمایشنامه را بر صحنۀ تئاتر نبرده است. تاریخ چاپ اول نمایشنامۀ “گمشدگان” سال ۱۳۴۸ است. در این سال بیضایی چنان اعتباری کسب کرده است که علیرغم ترک تحصیلات دانشگاهی و نداشتن مدرک آکادمیک، از طرف دانشگاه تهران برای تدریس دعوت میشود. او پیش از نوشتن این نمایشنامه آثار شاخصی به کارنامۀ خود افزوده است. پهلوان اکبر میمیرد(۱۳۴۲)، دنیای مطبوعاتی آقای اسراری و سلطان مار( ۱۳۴۵) و چهار صندوق(۱۳۴۶) تنها بخشی از نمایشنامههای بیضایی قبل از نگارش “گمشدگان” به حساب میآیند. بیضایی در زمان چاپ دیوان نمایش(۱۳۸۲)، یعنی بعد از ۳۶ سال، با برخی تغییرات در زبان شخصیتها، این نمایشنامه را بازنویسی و چاپ میکند. گمشدگان داستان مردمان روستایی است که همگی در تاریکی دست و پا میزنند. یوزباشی، که به تازگی از سفر حج برگشته میگوید که آنجا کسی خدا را ندیده، بعد از کش و قوسهای فراوان و بعد از آنکه راضی میشود اعمال بدش را جبران کند، هر چه میزند به در بسته میخورد تا اینکه در نهایت به آنجا میرسد که بگوید: همهی درها بستهاس! و در انتها نیز زیر تابوت خود بایستد؛ پیرزن و پیرمرد فقیری که دنبال یک لقمه نان میگردند تا شکم خود را سیر کنند و همیشه دیر میرسند؛ آیت و زهرا که به امید جایی بهتر میروند و دوباره به همانجایی که بودهاند برمیگردند؛ تحصیلداری که با کمک یوزباشی صاحب زن و زندگی عبرت شده و در نهایت با بازگشت عبرت زندگیاش بر باد میرود؛ عبرت که بعد از مدتها حبس برگشته تا حقاش را بگیرد و فقط مرگموش نصیباش میشود؛ جوان چلاقی که عاشق زهراست و نمیتواند راز دلاش را بگوید و در نهایت طلحک که تنها شاگرد کلاس نداشتهاش او را رها میکند! همهی شخصیتهای نمایش گمشدگان، در تاریکی زندگیشان گم شدهاند! جامعۀ به تصویر کشیده شده در گمشدگان، جامعهای غرق در ریاکاری و منفعت طلبی است. جامعهای که همه به فکر شکم و جیب خود هستند و کسی به فکر دیگری نیست و نیکوکاری فقط یک معاملهی سودآور است! مردمانی که زیارتشان، دعایشان، سلامشان و دست کمک دراز کردنشان، همه و همه، مبتنی بر یک معاملهی سودآور است! تاریکیای که بر دنیای این نمایش سایه افکنده و شخصیتها در آن دست و پا میزنند، برآمده از فسادیست که خودشان هر لحظه آن را تولید میکنند و جای تعجبی ندارد که طلحک، مرد دانای نمایش، شاگردی در مکتبخانهاش ندارد. جاهلان، از آموزههای طلحک گریزانند. یا او را دیوانه میخوانند و به حرفهایش میخندند یا همچون تنها شاگردش، از دست او و آموزههایش فرار میکنند. بیضایی در گمشدگان لبه تیز انتقاد خود را متوجه مردم جامعهاش کرده است. جامعهای که هر لحظه فساد را باز تولید میکند. جامعۀ امروز ما نیز چندان با جامعهای که متن نمایش در آن پرورانده شده و به نگارش درآمده، نه تنها توفیری ندارد بلکه شاید بتوان ادعا کرد، بیش از آن دوران، در ریاکاری و دروغ و فساد غرق شده است.
سطرهایی از کتاب:
یوزباشی: هیهات. من هی خودمو مشغول می کنم، اما هیهات، شب میشه، همه جا ساکت میشه، یه صدایی نمیذاره. شاید صدای قلبم. میشمرش.هی منتظرم، کدوم یکی. کدوم یکی …
طلحک: همون وقته که خیرخواهیت گل می کنه یوزباشی؟ خیلی ها اینطورن، روز روزش خدا رو بنده نیستن، اما تا چیزی میشه شروع میکنن به نیکی کردن. مثل اینکه میخوان رشوه بدن. یا بلا گردون. میخوان دورش کنن. بد، همچین که بلا گذشت، باز همونن که بودن. نه یوزباشی؟ همون قبلی.