سلیمان پناهی
گل بر افشان ساقیا بشکن سبو بنواز نی
عکس خالی بر لب و پیمانه ای دمساز نی
سر گرانی می کند دل در تکاپوی وصال
هفت گام عشق را بر سیم زد آواز نی
بازی عرش برین سخت است در شطرنج ما
رخ نمایان کن در این بازی به پا سرباز نی
مست می گشتیم و در رویای تو بازیچه ایم
مس ما را زر کنی باشد که در اعجاز نی
آسمان معراج مهرویان شد و ما در ثری
عمرها کردیم اما غافل از اسرار نی
تا زنای خود نوایی می زدی در نای ما
کبریایی می شد آ هنگت درآن اعجاز نی
ناز خواهی گر کنی با ما عجب نبود ولی
با صبا بنواز یارا ناز را همراز نی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران