فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 22 اردیبهشت 1404

پایگاه خبری شاعر

گفتار یک صوفی با مردی که کلیدش را گم کرده بود

صـوفـیـی مـی رفـت، آوازی شــنـیـدکـان یکی می گفـت گم کـردم کلیدکـه کـلـیدی یـافـتـسـت این جـایگـاهزانک دربـسـتـست این بـر خـاک راهگـر در مـن بـسـتـه م…

صـوفـیـی مـی رفـت، آوازی شــنـیـدکـان یکی می گفـت گم کـردم کلید
کـه کـلـیدی یـافـتـسـت این جـایگـاهزانک دربـسـتـست این بـر خـاک راه
گـر در مـن بـسـتـه مـاند، چـون کـنمغـصـه پـیـوسـتـه مـانـد، چـون کـنـم
صوفیش گفتا؛که گفتت خسته باشدر چو می دانی برو، گو بسته باش
بـر در بـسـتـه چـو بـنشـینی بـسـیهیچ شک نبـود که بـگشاید کسـی
کار تـو سـهل اسـت و دشوار آن منکـز تــحـیـر مـی بــسـوزد جــان مـن
نـیـسـت کـارم رانـه پـایی نـه سـرینــه کــلــیـدم بــود هــرگــز نــه دری
کاش این صوفی بـسـی بـشتـافتـیبــسـتـه یـا بـگـشـاده ای دریـافـتـی
نیسـت مـردم را نـصـیبـی جـز خـیالمی نداند هیچ کس تـا چیست حال
هر که گوید چـون کنم، گو چون مکنتـا کـنون چـون کـرده ای اکنون مکن
هــر کــه او در وادی حــیــرت فــتــادهر نفس در بـی عدد حـسـرت فتـاد
حـیرت و سـرگـشـتـگی تـا کـی بـرمپـی چو گم کردند من چون پـی بـرم
مـی نـدانـم کـاشـکـی مـی دانـمـیکــه اگــر مـی دانـمـی حــیـرانـمـی
مـر مـرا اینـجـا شـکـایت شـکـر شـدکفـر ایمان گشـت و ایمان کفـر شـد

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج
آخرین اخبار شعر و ادبیات