من می گریزم از تو و از عشق گرم تو با آنکه آفتاب فروزنده ی منی ای آفتاب عشق نمی خواهمت دگر هر چند دلفروزی و هر چند روشنی بر سینه دست می نهی و می فریبیم…
من می گریزم از تو و از عشق گرم تو با آنکه آفتاب فروزنده ی منی ای آفتاب عشق نمی خواهمت دگر هر چند دلفروزی و هر چند روشنی بر سینه دست می نهی و می فریبیم کاینجاست آن چه مقصد و معنای زندگی ست یعنی که : سر به سینه ی پر مهر من بنه جز این چه حاصلت ز سراپای زندگی ست در پاسخت سر از پی حاشا برآورم یعنی : مرا هوای تو دیگر نه در سر است با این دل رمیده ، نیازم به عشق نیست تنهاییم به عیش جهانی برابر است من در میان تیرگی تنگنای خویش پر می زنم ز شوق که اینجا چه دلگشاست سر خوش ، از این سیاهی و شادان از این مغاک فریاد می کشم که از این خوبتر کجاست ؟ خفاش خو گرفته به تاریکی ی غمم پرواز من به جز به شبانگاه تار نیست بر من متاب ، آه ، تو ای مهر دلفروز نور و نشاط با دل من سازگار نیست
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج