با کسی این مَنِ معمولی من کار نداشت
حسرت شاخه گلی،سوزش یک خار نداشت
***
کاش می شد دل سیری بنشینم بغلش
کمترین فرصتی این شانس من انگار نداشت
***
توده ابری که گذشت از سر من فصل بهار
سایه انداخت فقط بارش رگبار نداشت
***
قفل بر بقچه ی احساس خودم دوخته ام
اطلسی بود ولی ارزش و مقدار نداشت
***
ساده لوحانه دلم باخته این عمر مرا
اسب تند هوسم،مهمز و افسار نداشت
***
حبس شد سینه ام آخر نفس وامانده
شانه بالا زد و بر قول خود اصرار نداشت
***
فکرم از بس شده درگیر به یک خواستنی
حس یک تجربه ی دیگر و تکرار نداشت
***
خفّت زندگی پوچ در این برهه ی تلخ
ترکمنچایی تحمیلی قاجار نداشت
***
جنس تاریخ گذشته است غزلم،شرمنده
فرش پوسیده کف عشق خریدار نداشت
************************
کیوان……………3/10/96
حسرت شاخه گلی،سوزش یک خار نداشت
***
کاش می شد دل سیری بنشینم بغلش
کمترین فرصتی این شانس من انگار نداشت
***
توده ابری که گذشت از سر من فصل بهار
سایه انداخت فقط بارش رگبار نداشت
***
قفل بر بقچه ی احساس خودم دوخته ام
اطلسی بود ولی ارزش و مقدار نداشت
***
ساده لوحانه دلم باخته این عمر مرا
اسب تند هوسم،مهمز و افسار نداشت
***
حبس شد سینه ام آخر نفس وامانده
شانه بالا زد و بر قول خود اصرار نداشت
***
فکرم از بس شده درگیر به یک خواستنی
حس یک تجربه ی دیگر و تکرار نداشت
***
خفّت زندگی پوچ در این برهه ی تلخ
ترکمنچایی تحمیلی قاجار نداشت
***
جنس تاریخ گذشته است غزلم،شرمنده
فرش پوسیده کف عشق خریدار نداشت
************************
کیوان……………3/10/96
شاعر کیوان باقری فام
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو