فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 20 آذر 1403

پایگاه خبری شاعر

کریم لقمانی – همچوسرابم چه کنم

بغلم کن بگذار کنج دلت جُم نخورم
بشکنی جام شرابم که ازاین خُم نخورم
سردِ سردم شده ازفکر تو گرمم بکنی
حسرت آتشِ بی شعله ی هیزُم نخورم
این غم وغصه ی من بی تودگرکم نشود
زخم چرکین دلم ، کهنه وُ مرهم نشود
من وُ این کلبه ی محزون وُ پریشانی حال
دل افسرده که از عشق تو بی غم نشود
پیر میخانه شدم رفته شبابم چه کنم
دشت خشکیده زکُل همچوسرابم چه کنم
مثل سیلاب خزان کاسه ی صبرم شده پُر
گیج ومبهوتم ازاقبال خرابم چه کنم
**==**==**==**
حال دل خوب است ، احوالش مپرس!
روزوشب مهمان داری میکند
باغصه وغمهای خود!
جام مهمانها پرازاشک دوچشم
سفره پرگشته ، ازدوزو کلکهای زمان
یک قدح اندوه تلخ ، جای شراب
سقف دل سوراخ ، چکه میکند
پاپتی…
چون کفشها جامانده درلای وُ لجن
باسکوتی تلخ عمق حنجره
سربه سجده میگذارد تا خداکاری کند
s@rv

شاعر کریم لقمانی

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو