کمی آهسته تر بگذار پا چون دل پلاسیده
که با نا مهربانی های شور عشق جنگیده
چنان آبستن درداست، زائو درعجب مانده
چگونه این همه غصه ، درون ذهن زاییده
نمی فهمد صدای زنگ ناموزن ، دردنیا
وبا هرساز ناکوکی ، تمام عمر رقصیده
گرفنه تنگ آغوشش، دوزانو دربغل دارد
غم واندوه ، از نامردمی های زمان دیده
دگر دل گیج ومجنون است خوب وبد نمیداند
گهی گریان وُگاهی مثل یک دیوانه خندیده
شب وروزش زمستانی ، ابری گشته چشمانش
چنین حال و هوای عشق ، درآن سینه پوسیده
کجا سر برگریبانی گذارد، فکر مغشوش است
پریشان گشته احوالش ، تغار عشق گندیده
s@rv
که با نا مهربانی های شور عشق جنگیده
چنان آبستن درداست، زائو درعجب مانده
چگونه این همه غصه ، درون ذهن زاییده
نمی فهمد صدای زنگ ناموزن ، دردنیا
وبا هرساز ناکوکی ، تمام عمر رقصیده
گرفنه تنگ آغوشش، دوزانو دربغل دارد
غم واندوه ، از نامردمی های زمان دیده
دگر دل گیج ومجنون است خوب وبد نمیداند
گهی گریان وُگاهی مثل یک دیوانه خندیده
شب وروزش زمستانی ، ابری گشته چشمانش
چنین حال و هوای عشق ، درآن سینه پوسیده
کجا سر برگریبانی گذارد، فکر مغشوش است
پریشان گشته احوالش ، تغار عشق گندیده
s@rv
شاعر کریم لقمانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو