توچه هستی که مراغرق درآغوش گناهم کردی
بی خبربودم ازاین شهوتِ احساس ، سیاهم کردی
مست ازباده ومیخانه شدم، راه خودم گم کردم
عاقبت پشت همین مظلمه کاری ، پناهم کردی
توچه بودی که دگرباره چنین خُردشده تندیسم
که چنان ولوله وشور به پاکردی ودرخودریسم
آنچنان گیج وگره خورده شدم ، زنگ زده افکارم
کنج این غربت وزندان بلا مسخ شدم ، من کیسم
بروانکارمکن، جمع بکن غده ی چرکین بشتاب
تادراین شهر ندانند، که عشق تومراکرده خراب
که سرایم غزلی ازتو، چنان نشردراین شهر دهم
بشود پیرهن تو ،شب وروزت فقط رنج وعذاب
**==**==**==**
بخوان بانو بخوان
رعشه ی احساس هبوطم ، درشعرهای لال
ببین چگونه نقش بسته هلال شب
بربرهوتِ ذهن مخدوشم !
وواژه های سست
که چکان چکان جاخوش کرده
روی زخم اندیشه هایم !
اکنون کنار پلک خواب آلوددریچه
رها شدم ازدیار پاییز
به انزوایِ زمستان رسیده ام
و زیر آغوش شب
میرقصند خسته گیهایم
ومن ، با طنین گنگ
تکیه برسایه ام
کلنجارمیروم باخود
تانظاره گرباشم
آمدن وبه انتطار نشستن شان
کنارکاغذپاره های خاطراتم
غافل ! چه دیر !
من رفته ام ازپیش !
s@rv
بی خبربودم ازاین شهوتِ احساس ، سیاهم کردی
مست ازباده ومیخانه شدم، راه خودم گم کردم
عاقبت پشت همین مظلمه کاری ، پناهم کردی
توچه بودی که دگرباره چنین خُردشده تندیسم
که چنان ولوله وشور به پاکردی ودرخودریسم
آنچنان گیج وگره خورده شدم ، زنگ زده افکارم
کنج این غربت وزندان بلا مسخ شدم ، من کیسم
بروانکارمکن، جمع بکن غده ی چرکین بشتاب
تادراین شهر ندانند، که عشق تومراکرده خراب
که سرایم غزلی ازتو، چنان نشردراین شهر دهم
بشود پیرهن تو ،شب وروزت فقط رنج وعذاب
**==**==**==**
بخوان بانو بخوان
رعشه ی احساس هبوطم ، درشعرهای لال
ببین چگونه نقش بسته هلال شب
بربرهوتِ ذهن مخدوشم !
وواژه های سست
که چکان چکان جاخوش کرده
روی زخم اندیشه هایم !
اکنون کنار پلک خواب آلوددریچه
رها شدم ازدیار پاییز
به انزوایِ زمستان رسیده ام
و زیر آغوش شب
میرقصند خسته گیهایم
ومن ، با طنین گنگ
تکیه برسایه ام
کلنجارمیروم باخود
تانظاره گرباشم
آمدن وبه انتطار نشستن شان
کنارکاغذپاره های خاطراتم
غافل ! چه دیر !
من رفته ام ازپیش !
s@rv
شاعر کریم لقمانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو