عاقبت یک شب تو هم تنها
کنج این خلوت گرفتاری
باخودت حرف میزنی دایم
مثل مجنونی و بیماری
خسته ای ازرفت وآمدها
ازنگاه کوچه بیزاری
آسمانت ابرو بارانی
روی گونه میکند زاری
روزوشب تنها کنارخود
غم خوری ، ازغصه بیداری
چون نگاه عاشقی خسته
انتظارت گشته دیداری
می نشینی غصه میبافی
همنشین کنج دیواری
آتش عشقت شده خاموش
فکررفتن را به سرداری
چون دراین دنیای وانفسا
کی توجویی عشق وغمخواری
s@rv
کنج این خلوت گرفتاری
باخودت حرف میزنی دایم
مثل مجنونی و بیماری
خسته ای ازرفت وآمدها
ازنگاه کوچه بیزاری
آسمانت ابرو بارانی
روی گونه میکند زاری
روزوشب تنها کنارخود
غم خوری ، ازغصه بیداری
چون نگاه عاشقی خسته
انتظارت گشته دیداری
می نشینی غصه میبافی
همنشین کنج دیواری
آتش عشقت شده خاموش
فکررفتن را به سرداری
چون دراین دنیای وانفسا
کی توجویی عشق وغمخواری
s@rv
شاعر کریم لقمانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو