ميانِ آتش و طوفان ، تو تنها بى همانندى..!!
كه ميتازى به چشمانم ، به هر تدبير و ترفندى…
كه ميتازى به چشمانم ، به هر تدبير و ترفندى…
چه كردى با دلت اى غنچه ى زيباى دور انديش
كه بر ديوانگى هايم ، چنين نزديك ميخندى
ميان مى پرستانِ شرابِ نابِ گيسويت
دلت را بر منِ دلخسته ى بى باده ميبندى
شبى بر روزِگار سردِ خود با درد خنديدم!!
چنين گفتى : تو در ايامِ پايانىِ اسفندى…
نوشتم گر مرا آتش تصور ميكنى ، دودم…
تو گفتى : دود هم باشى ، برايم دود اسپندى
نوشتم من سراسر صخره ام ، راهى پر از آشوب
نوشتى : باشكوهى ، سَنبلى ، كوهِ دماوندى …
نوشتم در نگاهم ، چشم تا چشم تو ديوار است
نوشتى : نازنينم با خودم يك عمر هم بندى
نوشتم دور شو از من ، سراسر خشم و فريادم
تو خنديدى و گفتى : خشمِ بابايى به فرزندى..!؟
در آخر يك نظر گفتى، تو را چون چشمه ى آبم…
نوشتم :آب … چون گرداب هاى رود اروندى..!!
#كارن_مقدم
شاعر کارن مقدم
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو