محمد جوکار
در قنوت خالی از تو ، من غروب جمعه ی پاییزم و
لحظه ی افتادن برگم و پایانی ملال انگیزم و
در حوالی انارستان چشمت ، پرسه میزد بغض من
در هوایی که پر است از گریه ها و شرجی تب خیزم و
مثل اشکی که فرو می ریزد از چشمان خیس یک غزل
گاهگاهی کنج دلتنگیِ دیواری ، فرو می ریزم و
پابپای بی تو بودن ، در سکوت کوچه ی بی رهگذر
در عبور گاه گاه خاطرات ، از باورت لبریزم و
لابلای احتمال رفتنت ، ناباورانه گم شدن
ناگهان در چنگک بغض تب آلودی ، که حلق آویزم و
آخرین فصل نگاهم ، پر شد از کابوس خیس دلخوری
در غروب تلخ بی تو ، شاخه ی خشکیده ی پاییزم و
این همه دلواپسی و خستگی را بس کن ای “یاس خیال”
از مرور خاطراتی که ، از آنها سخت می پرهیزم و….
م.ج.یاس خیال 1394.09.19
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران