حسین دلجویی
آمدم جان به نگاهت بسپارم ، که نشد
بر لبت حادثه ی بوسه بکارم ، که نشد
/
آمـدم تا که ز چشمت غزلی ساز کنم
غزلی گوشه ی چشمت بنگارم که نشد
/
چکنم ، ایل و تبارم همه شاعر بودند
خواستم عشق ایل و تبارم ،که نشد
/
آمدم تا که مگر فاصله ها خط بخورند
بسکه از فاصله هایم گله دارم ،که نشد
/
آمدم تا که مگر عشق به سامان برسد
انتهای من و تو ، نقطه گذارم ،که نشد
/
چه کنم شاعر و تنهایی و غم مانوسند
آمدم اشک بر این شعله ببارم ،که نشد
/
آمـدم تا کـه مگر وصل به خلوت ببرم
منکه درخلوت خود جز تو ندارم ،که نشد
/
خواستم غنچه ی لب های تو را شعر کنم
این دل خسته به دستت بسپارم ،که نشد
حسین دلجوو
سلامی همراه با یک دنیا ادب و مهر و ارادت محضر تک تک عزیزان و اساتید فرهیخته و شعرای قلم طلایی ادیب و ادب دوست
پس از مدتی وقفه و عذر تقصیر حضور در محفل مهر بزرگان بار دیگر سعادتی دست داد تا بار دیگر مفتخر به ساعاتی تلمذ و شاگردی در مجلس انس و ادب یاران گرامم باشم
از این کم سعادتی ،پوزش خواه و نیازمند عفو عزیزان والامقامم
یا حق
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران