قالب شعر: شعر نیمایی
عطر گندم زار
در کوه و بیابان می رفت
که چکاوک ها
از راه رسیدند
و موج دلتنگی من
در سایه حضورشان
آرام گرفت
چه آسان روی تنهایی من
لغزیدند
و چه زیبا
در پهنه خیال من
بال و پر افشاندند
خنده های باد
در دامن دشت ها
گل می کرد
و من در هوای گرم یک آواز
مهمان طبیعت بودم
بوی ناب زندگی
از زمین و آسمان می بارید
و چکاوک های بیابان
در روشنی برکه آبی
بال و پر می شستند
آواز لطیف عشق
روی تنهایی من جاری شد
از تپش های نگاهشان
چشم هایم سرشار
در افق های نيايش می رفت
نزدیک غروب
بوی هجرت می آمد
و من از بیراهه های باد
بر میگشتم
با کوله باری از
غربت دوستان صحرایی باد
با عکس هایی از
حضور این پرندگان احساس
در حاشیه پنهان تنهایی من