چـه جـرم رفـت که رفـتـی و تـرک ما کردیبـه خـون ما خـطی آوردی و خـطا کردیگـرت کـدورتـی از دوسـتــان مـخـلـص بــودچـرا بـرفتـی و بـا دشـمنان صـفـا کردیک…
چـه جـرم رفـت که رفـتـی و تـرک ما کردی | بـه خـون ما خـطی آوردی و خـطا کردی |
گـرت کـدورتـی از دوسـتــان مـخـلـص بــود | چـرا بـرفتـی و بـا دشـمنان صـفـا کردی |
کنون که قامت من در پی تو شد چو کمان | دل مـــرا هـــدف نـــاوک بـــلـــا کـــردی |
بـه خـشـم رفتـی و اشـکت ز پـی دوانیدم | چــو رفـت آب رخـم عـزم مـاجــرا کـردی |
چرا چو گیسوی مشکین خویشتن در تـاب | شـدی و پـیرهـن صـبـر مـن قـبـا کـردی |
ز دیـده رفـتــی و از دل نـمـی روی بــیـرون | در آن خـرابـه نـدانـم چـگـونه جـا کـردی |
اگر چـنانکه ز چـشـمم شـدی حـکـایت کن | کز آب چـون بـگذشـتـی مگر شنا کردی |
چو پـیش اسب تـو دیدی که می نهادم رخ | بـشـه رخـم زدی و بـردی و دغـا کـردی |
کــدام وقــت ز احــوال مــا بـــپــرســیــدی | کـدام روز نـگـاهی بـه سـوی مـا کـردی |
طـبــیـب درد دل خـسـتـگـان تـوئی لـیـکـن | که دیده است که رنج کسی دوا کردی |
چـو در طـریـق مـحـبــت قـدم زدی خـواجـو | ز دسـت رفتـی و سـر در سر وفا کردی |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج