فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 30 بهمن 1403

پایگاه خبری شاعر

پژند محرر صفايي – مستانه


من اگر باده خورم چون ز لبانت دورم
چاره ای نیست غمت را بخدا مجبورم

گرمی باده کجا ، آتش آغوش تو جان
من بدور از نگه و چشم تو اینجا کورم

خورم آنقدر از این شربت تلخ بهر دوا
که شفایم دهد این، یا که دهد بر گورم

نشده جور دمی عیش و بساطش بر ما
نغمه ام لیک به گوش فلک آن ناجورم

کرده ام با فلک عهدی که نشد مقبولش
به گمانم که نفهمیده چه بود منظورم

گفتم آن یک بده و بیش هزارم بستان
من کجا در طلب جنت و صدها حورم

تشنه ام‌ , کوثرت اینجا نکند سیرابم
خون به کف آمده از خون دل انگورم

سرزنش ازچه کنی ای که زغم بی خبری
چون تو گر ساز بوود کیف، منم تنبورم

شعله می سوخت ولی گفت بمن با لبخند
سرد هرگز نشود آنکه منور بشود از نورم
پژند.

شاعر پژند محرر صفايي

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو