گفتیم غزل بسیار در وصف نگار و دل
چون بلبل سرمستیم در فصل بهار دل
چون بلبل سرمستیم در فصل بهار دل
بنشسته به سر گرچه خاکستر دورانها
درچشمه ی عشق اما شستیم غبار دل
دلباخته وشادیم ازآنچه که بخشیدیم
جزدل چه توان بخشیدهنگام قمار دل
در کار دل و دلبر هر کار که شد کردیم
سر گر چه نیاوردیم بیرون ز کار دل
شد باغ دلم گلشن از عشق دل انگیزش
درعشق هویدا شد هم سنگ و عیار دل
گل بود وگلستان بود درموسم عشق اما
پیدا نشد آن همدم، همصحبت خار دل
درمجلس دلداران بنشسته به بر یاری
جز غم ننشست اما، یاری به کنار دل
شد آینه ی عشق و نوری به دلش تابید
پیدا نشد آن دستی شوید که غبار دل
در جنگل احساسم هر دم برسد تیری
زآن ناوک مژگانی که آمد به شکار دل
دل، زخمی دوران و پیدا و نهان اینجا
بسیار تماشایی ست هر لحظه فرار دل
از شعله بپرهیزید افتد چو به هر دامن
چون می کشد او آتش بردار و ندار دل
شاعر پژند محرر صفايي
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو