فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 مرداد 1403

پوریا بیگی (پوریا محمدبیگی)

تصویر تست
تصویر تست

پوریا بیگی (پوریا محمدبیگی)

۱۳۶۴ ابهر

دانش آموخته ۱-مهندسی کنترل آلاینده های محیط زیست و ۲- راهنمایی و‌ مشاوره
کارشناسی ارشد مهندسی منابع طبیعی، محیط زیست(ارزیابی و آمایش سرزمین)

شروع فعالیت های ادبی و هنری به شکل رسمی ۱۳۸۰
شروع همکاری با اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان ابهر ۱۳۸۰ با عنوان عضو هیات مدیره و نایب رییس انجمن شعر و ادب شهرستان تا سال ۱۳۹۲

دارای دو مجموعه منتشر شده: مجموعه شعر «یک سوژه» و «ترانه های ابهررود» (کار مشترک گردآوری شده با همکاری شاعر نسرین خانصنمی)

برگزاری کلاس های آشنایی با شعر و مسائل ادبی در دو دوره مقدماتی و پیشرفته

دارای چندین مقام در جشنواره های ادبی و هنری

شروع کار در مطبوعات به شکل رسمی از سال ۸۶ تا کنون با عنوان دبیرسرویس و خبرنگار و گرافیست
دیشب که یک آواره در پایانه جان داد

 

1

یک سوژه بی شک دست عکاس جوان داد

هی حرف پشت حرف جنجالی به پا شد
هی عکس پشت عکس دست عابران داد

تقدیر شومی بر مدار شب رقم خورد
انگار سرمایی مضاعف بر خزان داد

یک زن نگاه کودکش را دورتر کرد
وقتی که اشکش لحظه ای او را امان داد

راننده ای از دور با فرضیه هایش
افسانه ای مبهم به خورد این و آن داد

معتاد یا بدکاره، مجنون یا فراری
این صحنه را اخبار یک لحظه نشان داد

حالا چه فرقی می کند یک مرد یا زن
این واقعیت شهر را یکجا تکان داد

یعنی به وجدان های بی دردی که خوابند
گاهی تلنگر یا تکانی می توان داد

 

2

باید تو را از کل این دنیا جدا کرد!
یعنی به احساسی که داری اقتدا کرد

این عشق زیبا را بدون لحظه ای مکث
با احترام ویژه ای در سینه جا کرد

دائم به گوشت شاملو یا کدکنی خواند
آن نذرهای کهنه را حالا ادا کرد

گنجشک های کوچه را یکشنبه شب ها
باید که با اشعار نابت آشنا کرد

حتی چنان از منجلاب کینه رد شد
کولاک دل آزردگی را استوا کرد

دور از تجمل، کوچه بازاری، کمی خاص
یک زندگی با سبک شرقی دست و پا کرد
***
بر عشق دامن می زدی، اما ندیدی
آن چشم های قهوه ای با من چه ها کرد

 

 

3
به صرف یک خاطره دعوت کن جهان را
تعریف کن افسانه ی صاحبدلان را

از فکه تا سردشت, سوسنگرد تا هور
ترسیم کن در واژه هایت دهلران را

در هر کدام از این مناطق چند درصد
بخشیده ای به یادگاری جسم و جان را

کپسول اکسیژن کم آورده ست سید
آشفته کن با سرفه هایت آسمان را

حال زمین مانند حال تو خراب است
آرام کن با ذکر خود زخم زمان را

با تکیه بر یک پا نمازت برقرارست
وقتی موذن سر دهد بانگ اذان را

از چفیه ات عطر حرم میخیزد امشب
باید مطهر کرد در صحنت دهان را

از پشت کوه شانه ات خورشید پیداست
آتش زدی با جراتت آتشفشان را

جان غرورت بازهم طاقت بیاور
دنیا نمی خواهد شب بی قهرمان را

 

 

4
… و خسته از مرور احتمال ها
رسیده ای به فصل پرتقال ها

اگرچه در مسیرمان نشسته اند
کلیله ها و دمنه ها; شغال ها

تو را شبیه قصه نقل می کنم
شبانه بی حضور قیل و قال ها

بدون منطق از تو حرف می زنم
و شعر می شود پر از خیال ها

تو را به جای نامه پست می کنم
برای هر که خسته از ملال ها

و زیستگاه سهره های بومی ست
حریم امن دستهات سال ها

تو از مقدسات شاعرانه ای
منزه از تمام ابتذال ها

نمادگونه ای لطیف و دلپسند
بهانه ای برای ﺳﻮرﺋﺎل ها

رسیده ام به سومنات چشمهات
به هند پر تردد وصال ها

بمان بدون هیچ شبهه ای بمان
که رخ دهند تک تک محال ها

 

5
یک ذهن دودآلود با یک شیشه ودکا که
سر می کشد تا انتها یک مرد تنها که

جا مانده در تاریخ؛ در سی سال و اندی پیش
درگیر بی خوابی، حواسش پرت رویا که

بر تَرک اسبش می نشیند مثل یک کابوی
دنبال خود یا لنگه کفش سیندرلا که

یک صفحه ی خش دار در یک ضبط عهد بوق
آهنگ دلخواهش؛ همان آهنگ گلپا که

زل می زند بر نقطه ای مجهول و نامعلوم
بر قاب خالی یا همان تصویر بیتا که

چشمان زیبایش سرآخر کار دستش داد
یعنی ملامت شد شبی با اخم بابا که

یک جعبه احساسات در شومینه می سوزد
پا می گذارد بر دلش بی حرف و اما که

فردا همین جا روی این کاناپه ی مخمل
عکسی بجا مانده و شعری سبک نیما که

سرخط مطبوعات چپ؛ یک بحث پر ابهام:
یک مرد دیگر هم رَکب خورد از زمان یا که…
#پوریا_بیگی

 

6
هم طعم گز هم طعم سوهان می دهد
از اصفهان تا قم لبت جان می دهد

امواج موهای بلندت در هوا
بر بادهای خسته جریان می دهد

اردیبهشت دامنت را که نگو
بوی گلاب ناب کاشان می دهد

لبخندهای صورتیت انگیزه ای
بر قهوه های سرد فنجان می دهد

دریا به نهر پرخروش چشمهات
دریادلانه قول مرجان می دهد

حتما خدا با دستهای سبز تو
بر دشت های تشنه باران می دهد!

مانند چرت ناقصی ظهر بهار
عشقت نشاطی بر تن مان می دهد

در این حوالی یک نفر عاشق شده ست
خورشید را دست درختان می دهد