میکنم نجوای فرداهای دور
مکتب عشقم را میسازم شنود
میچکد تاریکی شب بر دلم
درد را می باید از این دل زدود
میشود روشن پشت پنجره
میشود خورشید در اینجا شهود
میرود تاریکی و غم از دلم
میتوانم عشق را اینک سرود
تا توانی درد دل از دل بران
عشق نور رحمتی بر دل گشود
حال من خوش تر و خوش تر میشود
تا زمانی که دلم دارد وجود…!
مکتب عشقم را میسازم شنود
میچکد تاریکی شب بر دلم
درد را می باید از این دل زدود
میشود روشن پشت پنجره
میشود خورشید در اینجا شهود
میرود تاریکی و غم از دلم
میتوانم عشق را اینک سرود
تا توانی درد دل از دل بران
عشق نور رحمتی بر دل گشود
حال من خوش تر و خوش تر میشود
تا زمانی که دلم دارد وجود…!
شاعر پریسا بقایی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو