پرگار ماست گردش دوران روزگار
آغاز نقطه ، نقطهی پایان روزگار
با گریه پا به عالم فانی نهادهایم
هرگز ندیدهایم رخ خندان روزگار
بیگانهاند عالم و آدم برای هم
پسآدم از چه رو شده مهمان روزگار؟
یا رب بگو که طعم جهان پس به کام کیست؟
ما را نداده جز غم هجران روزگار
گوش زمین به نالهی ما آشنا نبود
داد از سرای بیسرو سامان روزگار
گمگشتهایم و در دل دریای غم اسیر
کشتی به گِل نشستهیطوفان روزگار
ما را کجا و خاطر آسودگی کجا؟
ما طعمهایم در بُن دندانِ روزگار
دنیا جهنمی شده از بهر آدمی
چونخوردهاست گندمی از خوان روزگار
#محمد_حسین_نظری