1
سینه ام جاریست
باور کُن
شب زندان است و
اتاقم سلول انفرادیست
باور کن
اما نه تو چه می دانی که
شب تا چه حد طولانیست ؟! ،
ببین چگونه
تبانی کرده اند باهم
ساعت و تاریکی و پریشانی
می کشانند به درازا رنج مرا
با نیش خند و انتظاری طولانی
بخدا
تاوانِ من نبود و نیست.
این همه ویرانی
2
هنوزم تو آسمونن
بادبادکای رنگی
بندشون بسته شده
تو هوای دلتنگی
تُو رفتی ، اما
هنوزم چشام اشک
می باره
گُلم ، دل کندن محاله
قابِ عکست روی دیواره
رفتی و
نورِ این خونه رفت
رفتی و
بویِ گُلای گُلخونه رفت
رفتی و …
3
پنهان حقایق تا کِی؟ چرا ؟
برای لقمه ای نان
دلش شکست
غرورش خورد شد
کمرش شکست و
وجودش ذوب شد
از بی مهری روزگار نه
از بی مهریِ شما ،
آری شما !!
مردِ نجیبِ این دیار
چه بی اختیار
گریه کُنان رفت و
در دلِ صحرا نشست…
4
در خواب مادرم را دیدم
با تن پوشی سفید و هاله ای از نور ،
دیدم درست وسطِ
کهکشان راه شیری
نشسته است
عاشقانه در میان
ماه و ستارگان
به من لبخند میزند ،
از شوق
چون کودکی ام شتابان
دویدم به سویش
در آغوشش جای بگیرم
اما زنگِ ساعتِ لعنتی مرا بیدار کرد
نفرین به ساعت ها
نفرین به بیداری…
❤️این شعر فقط زائیده تفکر است
تن همه ی مادران سلامت و رفتگان روحشان شاد❤️
???