فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 5 مرداد 1403

پروانه بهزادی آزاد

تصویر تست
تصویر تست

پروانه بهزادی آزاد

 

مشخصات فردی
نام:پروانه بهزادی آزاد
جنسیت:زن – متاهل
محل سکونت:ایران – تهران
درباره من:چقدر شاعرم؟!
چقدر معلمم؟!
چقدر مادري كرده ام؟!
چقدر همسر بوده ام ؟!
نمي دانم!
اما يقين دارم كه
با عشق در تمام نقش هايم 
اوج مي گيرم!

 

تحصیلات
سطح تحصیلات:کارشناسی ارشد
رشته تحصیلی:لیسانس ریاضی- فوق لیسانس تحقیقات آموزشی
محل تحصیل:دانشگاه صنعتی شریف و دانشگاه تهران

 

حرفه
شغل:دبیر

 زندگینامه به قلم شاعر:

 

 

ظهر یکی از روزهای مرداد سال 1347 در گرماگرم  تش بادهای جنوبی در شهر کوچک برازجان 70 کیلومتر دورتر از ساحل خلیج فارس بدنیا آمدم… از کودکی ام خاطرات شفافی از بازی های ادبیاتی پدرم و قصه های دلنشین بی بی (مادربزرگم) بجا مانده است. زنی که در شاعر شدنم سهم بزرگی داشت.اما تا هر چه یادم هست کتاب بهترین همبازی من بود زیر سایه درخت نارنج حیاطمان.

 

11 ساله بودم شاید…آغاز ماه مهر بود…توي حياط خوابيده بودم كه نيمه شب باران شدیدی گرفت. صداي رعد و برق و باد و باران پس زمينه خواب و بيداري ام بود. مادر مرا به اتاق برد و پتوي خشكي به من داد…اما من ديگرخيس شده بودم…تا صبح خوابم نبرد..حسی در من بیدار شده بود. نشستم  و چهار پنج صفحه نوشتم چیزی شبیه به شعر!  به گمانم از همان شب شاعر شدم.

 

دوران راهنمایی و دبیرستانم با عشق وافر به ادبیات و ریاضیات سپری شد همیشه تردید داشتم کدام را برای ادامه تحصیل انتخاب کنم ادبیات یا ریاضیات؟

 

 در دفترهایم هنوز هم اشعاری به یادگار از آن دوران دارم. سرانجام  عشق به ریاضیات مرا به تحصیل ریاضی در دانشگاه صنعتی شریف کشاند. دانشگاه شریف علیرغم فنی بودنش یک گروه هنری بسیار فعال داشت و من به عضویت شورای گروه هنری در آمدم آنروزها اینترنت و وبلاگ نبود و رسانه ها نیز اینچنین نبود…حاصل کار گروه هنری ما چیزی چند برابر یک روزنامه دیواری بود که روی یک یونولیت بزرگ ،در ساختمان مرکزی دانشگاه نصب می شد به نام تابلوی در قلمرو هنر که هر هفته با مطالب جدید هنری بروز می شد و با استقبال دانشجویان روبرو بود. بیشتر اشعارم از آن طریق در دانشگاه منتشر می شد.

 

در سال 1367 به دعوت سردبیر یکی از مجلات رشد در آنجا مشغول به کار شدم.

 

در ابتدا در بخش بررسی آثار اشعار رسیده را مطالعه می کردم و نقد یا پاسخی برایشان می نوشتم اغلب مشترکین دانش آموز یا معلم بودند که تعدادی از انها هم اکنون شاعران بزرگی هستند و افتخار شاگردی شان را دارم.

 

سپس در سال 69 صفحه ای در مجله رشد معلم به من داده شد که به نقد و بررسی اشعار رسیده می پرداختم. در صفحه راهی بزن که آهی… و با نام مستعار تبسم می نوشتم و هنوز هم با همین عنوان و نام وبلاگ می نویسم.

 

بعد از اتمام تحصیلات کارشناسی به تدریس ریاضی مشغول شدم…و پس از ازدواج به دلیل ادامه تحصیل و مشغله های فراوان مدتی از ادبیات فاصله گرفتم اما هرگز از خواندن کتابهای شاعران معاصر غافل نبودم…در اینمدت کم و بیش اشعاری می نوشتم اما هرگز به فکر انتشار یا چاپ کتابی نبودم و از سال 82 به بعد بیشتر از طریق وبلاگم آنها را منتشر می کردم. اهل شرکت در همایش و جشنواره و مسابقه هم نبودم. امروز در سن 43 سالگی پرونده ادبی من سرشار از کسب عنوان و مقام و فعالیت نیست که بخواهم چیزی از آنها بنویسم زیرا اغلب برای خودم نوشته ام. در سال 87 برای اولین بار به اصرار یکی از دوستان در کنگره شعر زنان شرکت کردم و مقام سوم را بدست آوردم.نخستین مجموعه اشعارم با نام ”  اما تو مثل پنجره ها” خواسته یا ناخواسته توسط انتشارات هنر و رسانه ی اردیبهشت در سال 89 چاپ شد…که به مرحله دوم داوری کتاب فصل راه پیدا کرد و در زمره ده کتاب کاندیدای کتاب فصل بود.

 

اغلب غزلها و رباعی هایم از نگاه یک زن به عشق، جامعه و زندگی سرچشمه می گیرد… کتاب دوم من با نام سیب و سرسره در پائیز 92 توسط انتشارات فصل پنجم به چاپ رسید

 

هم اکنون در یکی از دبیرستانهای تهران به تدریس ریاضیات مشغولم اما هنوز هم ادبیات یکی از دغدغه های بزرگ زندگی من است.  

با تشکر پروانه بهزادی آزاد  

 

نمونه اشعار:

 

در عمق دلم دلهره ای افتاده

 

انگار به جانم خوره ای افتاده

 

در جاذبه ی عشق تو همواره دلم

 

سیبی است که از سرسره ای افتاده