پاییزه و حالِ دلم خوش نیست /ازهرا نعمتی
۱
پاییزه و حالِ دلم خوش نیست
از رخوتِ احساس، می ترسم
چون بافه گندم که افتاده
در چنگ های داس، می ترسم
تنها درختِ باغ می فهمه
سوزِ خزونی که پراز آهه
توو این روزای خاطره انگیز
دلتنگیِ که زخمِ همراهه
سمفونی برگا و یادِ تو
بدجورمی خونه توو این کوچه
انگار می دونه که تا نیستی
سهمِ دلم از زندگی پوچه
باید قدم زد کوچه رو با تو
با هرخیالِ از جنون، لبریز
با هر قرار ِ بی قرار ِمن
درغربتِ عاشق کُشِ پاییز
دنیا همینه، زخم روی زخم
دنیا همینه ،درد روی درد
بهتر نمیشه حتی توو شادی
بهتر نمیشه این غمِ ولگرد
زهرا نعمتی فارس