سكوت ممتد این روزهای طولانی
کلافگی و دل آشوبی و پریشانی
هوای مرده ی این شهر لب به لب نفرین
دقیقه های پر از حس مرگ، ویرانی
جدال روز و شب فرش ها و جاروها «
» و ناتوانی این دست های سیمانی 1
شبان خسته ی بی یک دقیقه آرامش
بلند و سرد، دقیقاً شب زمستانی
و صبح های پر از ایستگاه کارگران
مسیر مدرسه با بچه های افغانی
تمام روز به اندوه زندگی مشغول
جدال بین گرانی و قسط و ارزانی
دلم گرفته از این روزهای بی روزن
ازاین توالی اندوه ناک ظلمانی
از این تشنج اعصاب، در هوای کثیف
صدای منجمد واعظان روحانی
دلم هوای نفس بخش عید می خواهد
هوای نم زده ی روزهای بارانی
نسیم پاک و دل انگیز صبح فروردین
گل و شكوفه و آزادی و فراوانی
خدا کند که دوباره به عشق برگردیم
به این قشنگ ترین اتفاق انسانی