فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 11 آذر 1403

پایگاه خبری شاعر

يداله نجف نيا – زنگار غم

زنگار غم

زنگار غم بر جام مي افتاده است

زيرا كه او بر ديگري دل داده است

گويد به من دل كن زمن بس كن دگر

از عشق من كه در دلت چون باده است

داند دلم مستان همه رسوا شوند

با اين همه رستن از او كي ساده است

چون تيشه ي فرهادها بر بيستون

نقشي از او بر كوه دل جامانده است

كي مي شود من بر كنم اين قصر او

تا عشق او بر جان من فرمانده است

بايد كنم من شورشي بر جان خويش

حاكم كنم سر را كه دل درمانذه است

بايد كه من فارغ شوم از عشق و غم

آنكه نداده دل به كس آزاده است

شاعر يداله نجف نيا

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو